زن(قسمت1)
بچه که بودم دلم برای پرنده های داخل قفس می سوخت. دلم می خواست قفس مرغ عشق های برادرم را باز می کردم وهمه ی پرنده ها آزاد می شدند.اصلا قفس نباید ساخته می شد . اما حالا خوب که فکر می کنم می بینم تمام بچگی ،نوجوانی وجوانیم را خودم داخل قفس بوده ام قفس قید و بند های غیر عقلانی،وغیرانسانی ،قفس عرف ،قفس شرع ،قفس خانواده ،قفس جنسیت،قفس...
قفس های من (دختر)خیلی زیا دبود در حالی که برادرم یک قفس داشت برای مرغ عشق هایش!
اما آن روزها قفس خودم را نمی دیدم.قفس برایم یک چیز عادی بودچون نمی دانستم بدون قفس هم می شود زندگی کرد.اصلا نمی دانستم داخل قفسم . حالا که خوب مغزو دماغم پخته شده ،می دانم که زندگی قفسی بیش نیست.
مر غ باغ ملکوتم نیم ازعالم خاک چندروزی قفسی ساخته اند ازبدنم
همه مرا در قفس می پسندیدند.اگر می خواستی درس بخوانی و دانشگاه بروی ،اگ می خواستی یک شلوار و جوابی غیر ازرنگ سیاه بپوشی و...آن وقت همه برایت خط و نشان می کشیدنداگر می خواستی بخندی و شاد باشی اخم یک ...خنده ات را می برید.
آن وقت که خیلی به تو (زن) ارزش بدهندو طاقچه با لایت بگذارنداین گونه توصیفت می کنند مرواریدی داخل صدف گران بها و زیبا.
وای کاش من یک مروارید بودم داخل یک چاله. چرا که برای مروارید فرق نمی کند ،که کجا باشد،این صاحب مروارید است که مروارید را داخل گنجینه می پسندد.اما من یک انسان بودم با همه ی فطریات و غرایز انسانی.
برایم زیبایی ورنگ معنی داشت،دوستی،عشق معنی داشت.شادی و غم هم اما قفس ها می خواست معناها را برایم بی معنی کند و کرد. .....
ادامه دارد
سلام
چه زیبا از قفست گفتی
aaaaaaaaaaaaaaaaaaallllllllllllllli boood
























mersiiiiiiiiiiiiii
ثمین جان از نظرت ممنونم و از پیامت ثمین عزیز بهتر نیست به عنوان یک ایرانی با خط فارسی که یادگار پدران ماست استفاده کنی .
بله درست میگین

چشم