دوشنبه قبل از خروج از دفتر خانم معاون گفت :دانش آموزی با نام آزاده چند هفته ای بیمارستان بوده وی سر طان ریه دارد و خودش هم نمی داند رعایت حالش را بکنم و به او سخت نگیرم .
کلاس با برپای دانش آموزان شروع شد . پرسیدم غایب داریم ؟جواب منفی بود.
آزاده را تا به حال ندیده بودم توی این سه هفته که از مهر گذشته بود او غایب بود .
ردیف دوم کنار دیوار سمت راست دختر ی از جایش بلند شد و گفت : خانم من تازه آمده ام شما فامیلتان چیست ؟ فامیلم را گفتم . گفت خوشبختم . ابخند زیبایی برلبانش نقش بست.- خانم دکتر به من گفته زیاد آب بخورم شما اجازه می دهید سر کلاس آب بخورم .
- بله حتما عزیزم .
خودش بود او همان آزاده است که اسیر یک بیماری شده .
رنگش زرد بود .تا پایان زمان درس دادن یادداشت برداری کرد اما کم کم سرش را روی نیمکت گذاشت وبی حال جلوه می کرد . با شروع ارزشیابی اجازه گرفت و خواست که چون حالش بداست به نمازخانه برود و استراحت کند . بهش گفتم صبحانه خوردی . گفت بله و از کلاس خارج شد.
دیدن چهره ی او انقلابی در دلم ایجاد کرد . برایش دعا می کنم که خدا کمکش کند تا از این بیماری به سلامت جان ببرد .
زنگ تفریح با حرف زدن در مورد او گذشت.یکی از همکاران می گفت که پدرش زندان است و او به مادرش گفته که سریع درمانش را شروع کنند و اگر نیازی به کمک مالی دارند بگوید تا کاری برایشان بکنیم اما او گفته و ضعمان بدنیست و پدر بزرگش هم برای کمک هست .
حرفهای خوبی از وضعیت چسمیش نشنیدم امید وارم برای درمان دیر نشده باشد وبدنش به دارو و درمان خوب جواب بدهد .امید به خدا