آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

با صدای اذان

در اندرون من خسته دل ندانم کیست   که من خموشم و او در فغان و در غوغاست!

سحر است و خواب از صحن چشمانم پریده ،اندک زمانی است که این پهلو و آن پهلو می شوم . سکوت و تاریکی فضای خانه را پر نموده است . افکار پراکنده هوا ی ذهنم را آلوده و متراکم  ساخته .

صدای اذان دیوار سنگین سکوت را می شکند. صدایی که برای من زیباترین ترانه است ندای توحیدی صبح گوش و روحم را می نوازد،مرا بغل می زند و ازسمت آسمان شهر می بردم  تا کنار حوض.

حوضی در میان میدانی تاریخی . میدانی که در روز پر جنب و جوش است، اکنون آرام و با وقار در هوای سحر گاهی پاکی نفس می کشد.

صدای بوق ماشین ها و تالاق تولوق مسگرها ،صدای چانه زدن مشتریان و گاری و کلسگه ها به گوش نمی رسد.

در یک سوی میدان نقش جهان مسجدی چون بانوان نجیب مسلمان ایستاده است ،بانویی سراپا جلوه و نقش و نگار واما متین .

این همان مسجد شیخ لطف ا... است با کاشی های شیر قهوه ای و زرد و آبی لاجوردی .

ودر سمت جنوب مسجدی به رشادت و استواری مرد مسلمان تکیه زده است. و شهر که دارد لای سازه های مد رن به سختی تنفس می کندبا درخشش  آفتاب در دود و دم صنعت تار می گردد.  

  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد