در فرودست شهر، مهربانی مرده است
عشق رنگ باخته است.
همه جا را ماتم ،تارهایی تنیده است.
در مساجد هرروز مجلس ترحیم است.
بر منابر هر روز نقل یک سوگ واری است .
از خانه ها آوای شادی و ترانه نمی آید به گوش .
در دکان بقالی سبزی و میوه ها می گندد .
کودک همسایه تنها اوست که گهگاه یک پفک در دستش به سوی خانه دوان می گذرد.
جیب بابای او پر از خالی است .
امین سیب در دست ندارددیگر
شکم سارا راپفک و چوب شور سیر می کند.
ورنگ از چهره ی مادر جوان و زیبا رفته است.
یک رژسرخابی ومداد چشمی می دهد رنگ به روی آن مادر
و پدر یادش نیست در چه تاریخی دم قصابی رفت.
در فرودست شهر زندگی رنگ ندارد انگار
شعر در فرودست شهر را پسندیدم.
به نظر می رسد کار خودت باشد.
به وبنویسی ات ادامه بده و به عنوان یک زن ایرانی
صاحب نظر باش
موفق باشی
همکار عزیز نظر لطف شما بوده که این قطعه دل نوشته را شعر نامید ید ،سپاس مرا بپذیرید .
عابدی