آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

که مغالطه می کند؟!(خاطره)

      روز سه شنبه 9اسفند 1390

      سر کلاس بودم. نوبت ارزشیابی تمام شده بود و آغاز تدریس که یک دفعه معاون مدرسه در کلاس را  زد و گفت :«بچه هاباید بروند سالن برای سخنرانی ».

  گفتم:« من دارم درس می دهم» و او نگذاشت حتی حرفم تمام بشود.

  - سخنران ما در راه است .

    دیگر بچه ها راه افتاده بودند . با ناراحتی توی دفتر، شروع به خوردن لقمه ام کردم . به همکاران  می گفتم اگرقبلا هماهنگی کرده بودند لا اقل درس را زودتر داده بودم.

امر کردند:«شماهم بروید سالن، تا بچه ها ساکت باشند» .نمی خواستم، بروم اما بنا به حکم همکاری رفتم .واقعا چراباید این قدر بی نظمی و بی قانونی و بی حرمتی یک چیز عادی باشد .وقتی ما که خودمان را متولی تعلیم و تربیت می دانیم حقوق و شان کلاس و همکار را رعایت نکنیم ازدانش آموز چه انتظار؟!

خلاصه سخنران و همکاران به زور جمعیت را ساکت نمو دندو آقای سخنران که خود را آ.ط ومشاور از دایره ی ...سپاه معرفی کرد، با یک سبکی از سخنرانی که خنداندن جمع با حرف های( تلخ ) و حرکات و صداهای عجیب است و خیلی هم جدیدأ بین اقشار خطیب و مشاوروغیره رایج شده،شروع کرد و قصدش هم آگاهی دادن نوجوانان  به طور فی سبیل ا... نسبت به اتفاقات بدی که در اثر فریب خوردن دختران (به قول خودش نداشتن بصیرت ) و مواد مخدر و غیره پیش می آید،بود.

حرفهای زیادی زده شد و خنده ها بسیار .البته بگذریم که در میان حرفهایشان چه توهین ها یی پوشیده و آشکاری که به بعضی اقشار جامعه نمی کردند. از حوادثی می گفت  که با شنیدن شان سرمایم شده بود و درست است که اشکم را در نیاورد اما به خنده هم نیافتادم.

در بین سخنرانی آقا، این حرف ها بود« این سریال جومونگ و یانگم چی بود که همه می دیدند، این ها دیدن نداشت که این قدر تاثیرات بد روی دختران و پسران گذاشته، جومونگی که دایم داشت ،شمشیر می زد و با خودکارش ادای اورادر آورد و یانگم که دایم داشت ،این چیز و آن چیزرا باهم قاطی می کرد .(غافل از این که این کارهمان ،کار زنان و مادران ماست که صبح تا شب در پی تهیه ی غذا برای خانواده اند.).

من نه به قصد برهم زدن جلسه، برخاستم و گفتم :«ببخشید آقا ،شما که این قدر از این سریا ل ها بد می گویید ،این هارا که شبکه های ماهواره ای پخش نکرده اند ،تلویزیون جمهوری اسلامی ما پخش کرده است. »یک دفعه صدای سوت ودست بچه ها سالن را از جا کند . همه به دست و پا افتادند که آن ها راساکت کنند و مگر می شد...!!!به ناچار از جایم بلند شدم و از دانش آموزان خواستم تا بگذارند که آقای سخنران ادامه بدهند .

و سخنران گفت :«خانم ،این حرف ها، جایش این جا نیست ما هم به برنامه های تلویوزیون انتقاد داریم ،اما مردم این برنامه را تقاضا و آن هاهم مجبورند تهیه کنند.»

 گفتم:« آقا، تا تلویزیون چیزی را پخش نکند که مردم استقبال نمی کنند .»

گفت:« من مستند حرف می زنم و آمار هست که میزا ن توجه مردم را می رساند».

 گفتم :«پس مردم نیستند که انتخاب می کنند وقتی پخش می شود مردم استقبال می کنند دوباره صدای کف و هورا بلند شد. »

یکی از همکاران تنگ گوشم گفت:« این جا جای این حرفها نیست و بچه هاظرفیت ندارند.»

 گفتم:« من که حرف بدی نزدم .»

سخنران گفت:« شما دارید مغالطه می کنید ».

از جایم بلند شدم، در وسط سالن، گفتم:« چه مغالطه ای!!! ؟شما بفرمایید که ماچه کنیم!!! ؟

فرمودند:« بچه هاباید بصیرت داشته باشند و هر برنامه ای رانبینند، نمی شود هم که همه اش آخوند باشد وروضه و حدیث.اصلا آیت ا...بهجت دیدن تلویزیون را برای خودش تحریم کرده بود.و...»(ای ول!!!!!!!! تو  مجتهد اعلم نودواندی سال را با نوجوان ... فرق نمی گذاری!)

-        «راه کار بدهید .»این صدای همکاری بود که پشت سر من نشسته بود.

-« برنامه ها را بابصیرت انتخاب کنید (اما توی حرفهای خودش می گفت که مجموعه ی دزدان کاراییب را او هم دیده )وورزش کنید، به کوه بروید .»

 ذهنم از سؤال متورم شده بود .دیگر، نمی خواستم ادامه بدهم اما بر آشفتم ،چرا که من می دانم بچه های ما از چه خانواده هایی هستند (با در آمدهای پایین و به ناچار فرهنگ پایین،عده ای تحت پوشش و... )

-        چطور یک دختر از این جا برود کوه!!! ؟کی او راهمراهی می کند!!!؟با کدام پول به کلاس ورزش برود!!! ؟

دوباره صدای سوت و دست سالن، دست و پای سخنران و مسئولین مدرسه را گم کرد.

-        خانم من حاضرم با شما تا عصر بنشینم ،بحث کنم ماباهم ،هم عقیده هستیم،اما این جا جایش نیست من در خدمت شما هستم تشریف بیاورید سپاه.الان وقت این حرف ها نیست.وپس یادمان باشد که بصیرت داشته باشیم. (مگر بصیرت تره بار یا لباس است که برویم، بازار بخریم ،انسان با آموزش و تربیت صحیح در گذر سالهای عمر، بصیرت را به دست می آورد.)

سخنرانی تمام شد و لحظه ای بعد آقای سخنران اثری ازش نبود .واز حرف های پایانی اش معلوم شد که قصدخیرشان تبلیغ برای انتخابات بوده است.(راستی این آقا با این نگرش می خواهد برای معظلات پیش روی جوانان ما چه راه حلی بدهدو.....؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!! 

نظرات 3 + ارسال نظر
نازنین یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:54 ق.ظ

سلام خسته نباشی دست مریزاد خانم معلم منو یاد فیلم خاله سارا انداختی معلم دلسوز یک روستا یادت که هست...!یادت نیست ؟

نازنین یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ق.ظ

سلام دست مریزاد خانم معلم منو یاد سریال قدیمی خاله سارا(معلم دلسوز بچهه های روستا) انداختید.موفق باشی.

منیره جدیری (دالتون1) چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:30 ب.ظ http://weandgod4.blogfa.com/

ایول خوب برجکشو زدی!!!

منیره جان از نظراتت متشکرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد