دخترک رشته اش معماری است
سال سوم
شادو بذله گو ، ظاهر
اما باطنش غوغایی است.
راضیه فکر نکن که راضی ا ست.
دل خوشی هیچ ندارد طفلک
پدرش از عشایر بوده است که مهاجرت کرده
از گله ی او برده، دزد 400راس گوسفند
پدرش بیکار است و 75ساله
راضیه چند ساله ؟
تازه هفده ساله.
آن چند روزی که همه حاضر و او غایب بود
وقتی آمد پای چشمش اثر یک ضربه ،کبود
هم شاگردیهاش می گویند سق سیاهی دارد
گفته امروز معلم کس او می میرد و نمی آید او
وهمان روز معلم به دلیل فوت یک شخص نیامد دیگر.
اما من می گویم :حس ششم او شاگرد اول است
به دلیل این که دختر ساده ومظلومی است.
امسال اگر او به سلامت بگیرد دیپلم
حق ندارد که دگر جایی برود
باید بغل مادر خود ببافد قالی
که برایش ندارد حالی.
پیش یک مادر و پدری که پدر بیکار است و حتما بیمار است.
( آدم بیکار، بیمار است)
خانه زندان وی است
درودیوارو همه اهل سرای ، زندان و زندانبان است.
ازقول خود او می گویم : تشنه ی ذره ای محبت هستم.
من دعایم این است که ای کاش
هیچ کس دختر نشود و اگر شد دختر یک آدم بشود.
آدم آن است که ایمان و آگاهی و محبت دارد
و اگر ندارد این همه را پس چه فرقی دارد با گله ی گاو و گوسفند.
سلام مطلبتون خیلی جالب بود.
به وب منم سربزنید
فریمای عزیز خوشحال شدم که زمانی مهمان من خاکستری شدی .من هم از وب تو دیدن کردم .خیلی هم خوب و نکته سنجانه نوشتی پیروزباشی.
سلام














مطالب جالبی نوشتید
بخشی از کنجکاوی هامو پرمیکنه
خودت را معرفی نکردی!
از نظرت متشکرم.
سلام.این متنتون که فکر کنم شعر بود واقعا قشنگ بود.
مرسی
فاطمه جان از این که مهمون وبم بودی خوشحالم.
ای جااانم رفیق مطلب هاتودوست داشتم؛افرین پسرم