این فرودست شهر نکند، فکرکنی یک جایی است مثل جنوب تهران یا شمال اصفهان ،
هرگز!
نه !
در فرودست شهر،هر جایی است که انصاف و اعتدال و ارزش های انسانی همگی وارونه است.
. در فرودست شهرجای یک باور زیبا و سازنده را عصبیت و خشکی فرا بگرفته است.
در فرودست شهر منطق نیست.
حساب دو دوتا چهارتا نیست .
واگر خواست خدا باشد می شود پنچ وشش
می شود معجزه کرد و بشود هفت و هشت .
توی شهر،علم ودانش هست زیاد
اما آگاهی و خرد ناچیز است
واگر گفتی تو چرا ؟
باعلم می شود پول دار شد .
ولی با خرد و اندیشه، تنها، درد سر می خری بر جان خودت .
پس هرکه نادان تر، خوش تر.
با پول هم می توانی بخری مدرک علم ،خانه وماشین و...
در فرودست شهر همه شهری و شیک
همه عینک تدبر برچشم
اما خانم لیسانسه که کلاسش بالاست لای آشغال ها می ریزد بازیافت
(پوسته ی پرتقال و کاغذ شیشه و قوطی کمپوت نان و آشغال سبزی)
و اصلا با طبیعت قهر است .
خانم استغنا که همه پولش را خرج اَتِینا می کند ماهانه
برای خواهر بیمارش که ندارد پولی که کند معالجه درد خویش و بی چاره است ،
درزیارت از خدا شفا می خواهد با ناله
ونمی داند که چاره ی درد او توی دستانش است.
این فرودست شهر، جای زشتی ها است
که دلم را بشکست و در آورد اشکم.
خرج اتینا=خرج چیزهای نه چندان ضروری