بازدر سحر گاهی تاریک
مردی از چوبه ی دار آویزان
ضجه ها تیغ کشید تافرق خود آسمان
و پایان می پذیرد روزهای التماس و تشویش.
ازوقتی که تورا به زور تسلیم مرگ کردند
مرثیه ی هیچ امامی و ولی، گریه هایم را جاری نکند.
بعداز این «من ،مرثیه خوان دل خویشتنم.. »
بعد از آن سحر که تو را مردند یک سوال نقش سیاهی در ذهن من ایجاد نمود.
که تو را مردن این گونه حق بود؟
خواست خدا ؟
قانون شریعت؟
یانه ...
ونمی دانم...
روزگاری مرگ برایم خدادادی و طبیعی محسوب می شد.
بعد از آن واقعه همه ی کوزه ی افکارم وارونه شدو ریخت.
مرگ مثل شکستن یک کوزه اتفاقی هم هست.
اما اعدام این چه مرگی است !!!!!!!!!!!!!!!!!!
خدایا... !!!!خدایا... !!!!!!!!!!
درد را گفتن، درد را بر کاغذ نوشتن ...
قالب خاصی لازم نیست .
من نمی خواهم شعر بگویم، هرگز
شعر وزن و قافیه و تخیل دارد
کسی برای اشک هایش قالب زیبا نمی جوید .
اشک را می ریزد بدون آن که بداند به کجا می ریزد.
من خیالات نمی بافم مرگ تو پرده ی نازک و زیبای خیالاتم را پاره کرد و سوزاند.
چشم هایم را به دنیایی که چنان زیبا نیست ،بگشاد .
قافیه، قفل به گنجینه ی احساس من است.
مرگ داد است و اعدام بیداد.
پس ردیف سخن من این است :
وای وای وای ...
وای از بیدادو ستم.
وای از اعدام.
سلام!
آ پم بیا ....
سلام


به وبلاگ منم سربزنید
گفتی :نمیخواهی شعر بگویی...
ولی باید اعتراف کنم:شما سروده ای گفتی که جاودانه شد در دل من!!!
آن هم سروده ای که به قول شاملو:دل هر شنونده ای رو به درد می آورد!!!
درآخر:من اجازه دارم این اشعار رو تو صفحه ی خودم:البته باذکر منبع:منتشر کنم؟؟؟!!!ممنون میشم!
(چراکه مرثیه ی شما وصف حال من هم هست...حالی که زبان من عاجز است از بیان آن!!!)
سلام خانوم بااسم مستعاراومدم به وب منم سربزنید.مرسییییییی
salam

khanom mamnon matalebo khondam va lezat bordam
zolm ast moalem ra sham benamim chon sham sakhte mishavad tabesazad ama moalem misozad ta besazad....hafte moalem mobarak bashe
samin dovom riyazi madrese arbab
سلام؛شعرتون ودرکل همه ی مطالبتون عالیه.اصلا فکرنمیکردم شعربگید.بازم مطالب جدید بذارید.ممنون.
زری جون از این که مهمون وبم بودی خوشحالم من خودم را شاعر نمی دونم این ها فقط دغدغه های منند که یک کمی شکل موزون به خودشون گرفتند .