که مثله غربت شب بی انتهاست
یه درخت تن سیاه سربلند
آخرین درخت سبز سرپاست
رو تنش زخمه ولی زخمه تبر
نه یه قلب تیر خورده
نه یه اسم
شاخه هاش پر از پر پرنده هاست
کندوی پاک دخیل و طلسم
چه پرنده ها که تو جاده ی کوچ
مهمون سفره ی سبز اون شدن
چه مسافرا که زیر چتر اون
به تن خستگیشون تبر زدن
تا یه روز تو اومدی بی خستگی
با یه خورجین قدیمی یه قشنگ
با تو
نه سبزه
نه آینه بود
نه آب
یه تبر بود با تو
با اهرم سنگ
***
اون درخت سربلند پر غرور
که سرش داره به خورشید میرسه
منم،منم
اون درخت تن سپرده به تبر
که واسه پرنده هادل واپسه
منم،منم
من صدای سبز خاک سربی ام
صدایی که خنجرش رو بخداست
صدایی که توی بهت شب دشت
نعره ای نیست
ولی
اوج یک صداست
***
رقص دست نرمت ای تبر بدست
با هجوم تبر گشنه و سخت
آخرین تصویر تلخ بودنه
توی ذهن سبز آخرین درخت
حالا تو شمارش ثانیه هام
کوبه های بی امونه تبره
تبری که دشمن همیشه ی این درخت محکم و تناوره
من به فکر خستگی های پر پرنده هام
تو بزن،تبر بزن
من به فکر غربت مسافرام
اخرین ضربه رو محکم تر بزن
zadi khodet miduni
سلام
در این ایام عزیز دعا کن تا خدا به همه کسانی که حتی اندکی از نور ایمان در دلشونه کمک کنه و به راه راست هدایتشون کنه... و کمکمون کنه تا بنده خوبی براش باشیم... التماس دعا