من و تو قرار بود ما شویم .من از جنس احساس بودم وتو از فولاد. من
باتو آمدم تا گم شده هایم را در تو بیابم،می خواستم در محبت تو
غرق شوم . من از خانواده ای پرجمعیت می آمدم تا کم محلی های
دیگران را با توجهات تو جبران کنم و تو از خانواده ای کم جمعیت و
سختگیر می آمدی تااز زیر نگاه های سنگین و نکن و بکن ها رها
شوی.و خودت را پیدا کنی .
سال ها بعد من خودم را در کم محلی های تو گم کردم وتو آزادیت را به
عنوان یک مرد پیدا کردی.
تو یافتی ومن همه ی داراییم را گم کردم .تو ازقله ی غرور بودی ومن
از جلگه ی فروتنی . من پایمال خودخواهی تو و فروتنی خویش
شدم.سال ها گذشت و من و تو از یک جنس که نشدیم هیچ
حتی سعی نکردی بدانی من ونوسی از تو چه می خواهم .
تو ظاهرا مریخی پیروز بودی اما نه تو هرگز ...تو پیروز واقعی نیستی .
تو ونوسی خودت خواستی که او حدود ت را رعایت نکند.
محدوده ات را برای ش مشخص کردی؟
اگر خوانده ای مردان مریخی زنان ونوسی را
باید بدانی هنوز هم دیر نشده برای داشتن آنچه می خواهی
اگر هم نخوانده ای اش سراغ ش برو.
کتاب ِ خوبی ست اما هیچ کتابی تو را به اندازه ی خودت نمی شناسد.
براستی نمی خواستی همه تو را به گفته ی خودت فروتن و از خود گذشته بدانند؟
از نظرت ممنونم وتا حدودی با حرفات موافقم .و یه کارهای اساسی روی شخصیت خودم انجام دادم .