نیمی شِد یه پنجره تو کوچه آشتی واکونی
اِز لبی تارومیا اِسمی منا صدا کونی
سردا می ندازی پاین دلم براد یُخته میشِد
نیمی شد زیر چشییم شُدش به من نیگا کونی
مِثی کفتر پِریدی از سری دوشی دیفالا
پس همینجوری می خواسی منا تورئ ما کونی
منی که همش براد این در و اون در می زدم
می باد این جوری دساما تو حنا کونی
من بایس میونی مردابی شبا جون بکنم
تو می باد تو حوضی نقره ای سحر شنا کونی
من بایس هر جا می ری عصایی دسی تو باشم
تو می باد میونی را دسی منا عصا کونی
راس می گوی دوسدا بشناس نیمی خواد اشک بی ریزی
نیمی خواد نصفی شبی مردوما زابرا کونی
محلد نیمی زارم بلکی خودد از رو بری
شایدم یه پنجره تو کوچه آشتی واکونی
زنده یاد جمشیدیان
سلام عزیزم شعر مال مرحوم جمشیدی نیست مال شهرام محمدی متخلص به آذرخش است .ممنون
این را مطمئنی ؟!چون من این شعر را اگه حافظه ام خوبیاری کند از خود جمشیدی شنیدم .اگر می شه بیشتر تحقیق کن تا من هم مطمئن بشم.ممنون
لهجه اصفهانی هم سخته
البته نسل های جدید این لهجه را ندارند و این گونه نوشته ها را کامل نمی فهمند.مگر این که خانواده ها خیلی سنتی باشند .
نوشته ها بعضی اوقات خاطره ها یی را تو ذهن آدم میاره دوستی هم کلاسی داشتم کلاس چهارم متوسطه هم کلاس بودیم بعدش هم اصفهان رفت سالیان بعد می خواستیم تو یک اداره استخدام بشیم اتقاقا اون هم اونجا بود گفتم طاهری چطوری گفت من طاهری هستم ولی شما را نمی شناسم گفتم بابا تو شهر فلان دبیرستان فلان کلاس چهارم همکلاس بودیم گفت اصلن من تو او شهر نبوده ام من از ابتدایی تا دیپلم اصفهان بوده ام
برای من هنوز مبهم است چرا او حاشا کرد
خاطره ی جالبی بود واقعا بعضی آدما خیلی مرموز ند.
دسی شوما درد نکند خیلی با حال بود