من درختی هستم پهلو زده بر کویر ،پشت بر شهری بزرگ و رو در کویر تنهایی . من سایه دارم وریشه در ژرفای خاک ،درتلاش برای سبز بودن ،سبز ماندن ،سایه داشتن .
به دنبال آب ،خاک گرم کویر را می کاوم .و از همه بیشتر بر هجوم سموم و گردبادبر شهری که بر آن پشت کرده ام می ترسم .من از غفلت شهر از سبز شدن می ترسم و از هجوم سیاهی .
من از یاس یاس ها و خاموش شدن ترانه ی آنها در باد می ترسم ومن می خواهم یاس ها صدای غربت گل های سوخته را هم چنان در کوه های خوابیده منعکس کند.