آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

صندلی خالی

امروزبرای دیدن مادرم با اتوبوس رفتم .در ایستگاهی یک خانوم نسبتا پیری خود رااز اتوبوس بالا کشید ودر حالی که درست جلوی پاش یک صندلی خالی بودکه پسر جوانی هم روی صندلی کناریش نشسته بود به صندلی خالی نگاهی کرد اما ننشست .انگار بد می دانست در این حالت روی صندلی بنشیند و من که دیدن این صحنه ها آزارم میدهد گفتم :خوب بشینید و زن نصفه نیمه نشست نمی دانم  شاید بعضی هابه این کار حیا می گوینداما من این کار را نهایت حماقت  و بیماری می دانم که آدم یک صندلی خالی توی اتوبوس باشد و با اطمینان و آرامش روی آن ننشیند .بارهاشاهد چنین صحنه هایی بوده ام و ازدست این جور آدم ها حرص خوردم. 

اتوبوسی که قسمت مردانه و زنانه جداست .قسمت مردانه خالی و قسمت زنانه مملو از جمعیت و زنانی که به خودشان جرات نمی دهند ازدرجلو اتوبوس سوار شوند. 

و زنانی که حتی به این وضع راضیند و اصلا حتی به ذهنشان هم نمی رسد که چرا؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! 

آن وقت ما تو این مملکت امید به چه چیزها داریم.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ادبیات فارسی1

الف) معنی شعر ونثر(6نمره)

1- می خواهیم در میان ما حکم شوی.

2- تازه پشت لبش سبز شده.

3- مدتی بود پیرمرد افتاده بود.

4- شوخ ازخود باز کنیم.

5- نامش برم ، به اوج سما می رسد سرم.

6- نکته گفتی با همه سودا گران.

7- نگیرم فریب تو ، زین در مکوش.

8- سخنی که از او بوی دروغ آید وبوی هنر نیاید نا گفته بهتر.

9- آهو برگان را چشم ، از دیدن من روشن.

10- جامه ای کاو نشود غرق به خون بهر وطن         بدر به آن جامه که ننگ بَن و کم از کفن است.

11- این [مرد] پارسی هم دست تنگ بود ووسعتی نداشت که حال که حال مرا مرمتی کند.

کودک معصوم

بخواب کودک معصومم

   کودک بی‌گناه


لالا لالا،لالا لالا
بخواب دنیا خسیسه
واسه کمتر کسی خوب مینویسه
یکی لبهاش تو خوابم غرق خنده است
یکی چشماش تو خوابم خیسه خیسه !!! 
http://khanevadeh-irani.mihanblog.com/post/11

بزرگ داشت مقام معلم

امسال هم روز بزرگ داشت معلم  مثل سال های پیش بسیار ابرومندانه و شایسته بر گزار شد .  

مطابق معمول چند روز قبل نماینده ی معلم ها!خیلی آرام از معلم ها پول جمع کرد تا برای مدیر محترم هدیه تهیه کند و استدلالش این بود که مدیر برای ما کادو می گیرد ما هم باید از خجالتش در آییم .حالا نمی دانم کدام مدیری واقعا از جیبش مایه می گذارد الله اعلم  !!!!! 

 

 در این مواقع هیچ کس حرفی نمی زند و همه حرف شنواند.اما خدا می داند چه حرفها که بعد از آن گفته نمی شود . 

حالا چه می خواهید بخرید ؟تا پارسال از سکه پایین تر نمی شد خرید، ولی امسال انگار گل نقره قرار است بخرند . 

خوب مبارکش باشد . 

هدیه ی معلم ها چه ؟یک ظرف مربعی پیرکس. 

که البته تاکید شد که مدیر از جیب خودش خریده .امسال را نمی دانم ولی سال های پیش هم که اداره مبلغی برای هر معلم در نظر می گرفت .در هر صورت از اداره یا کمک انجمن یا...همه به اسم مدیر تمام شد. 

اما بگذار از یک مدیر دیگر بگویم که اصلا اجازه نداد کسی برایش چیزی بخردو خودش برای معلم ها هدیه تهیه کرد از این مدیر های آزاده توی منطقه ی ما نادر است.  

اما در مدرسه ی دیگر هدیه ی مدیر یک نیم ربع سکه بود و خانم مدیر با آن که همه مبلغ یکسانی برای هدیه اش داده بودند در دادن هدیه فرق گذاشته بود وبین معلم ها این خبر زمزمه می شد (و اصلا با گذشت بیش از یک هفته هنوز هدیه ای دست من نرسیده حتما یادشان رفته و بعد می دهند.) اصلا برایم مهم نیست  .

همکاری می گفت دانش آموزی سر کلاسش آمده و نفری پانصد تومان برای هدیه ی روز معلم می خواسته جمع کند که او اجازه نداده و توی دفتر هم از این اتفاق گله کرده و واقعا هم خوب کاری کرده .دنیا که نداریم بگذارند آخرتمان آباد باشد و حرمتمان محفوظ.

خدا وکیلی اگر این جوری روز معلم را می خواهند پاس بدارند ،صد سال سیاه نمی خواهیم . هر معلم با این پولی که برای مدیرمی دهد  می تواند یک هدیه ی دل خواه برای خودش بگیرد نه منت بکشد و نه منت بگذارد .   

اصلا وقتی می بینم چقدر مردم توی رودربایستی و چاپلوسی و یا رسم و آداب و با توقع و سبک و سنگین کردن کادو به هم هدیه می دهند ،حالم از هر چه هدیه است به هم می خورد . 

راستی یادمه چند سال پیش برای روز معلم با همکاری انجمن  مدیر  یک مدرسه ای یک هدیه ی به یاد ماندنی به معلم ها داد!حدس می زنید چی بود؟! 

ظاهرا مثل بشقاب بود اما می تونست یک قاب هم باشد . 

وقتی توی خونه هدیه را باز کردم خیلی جا خوردم !!!! 

آری ،چند دست بشقاب برنج خوریه چینی نه چندان زیبا خریده بودند که به هر معلم یک بشقاب هدیه کرده بودند. خیلی جا خوردم .هنوز آن بشقاب را دارم و گه گاه چشمم بهش می افتد و خاطره اش زنده می شود اگر می دانستم هدیه چیست مطمئنا می گذاشتمش توی مدرسه تا ازش استفاده ی بهینه بشه .

 خدایا شکرت که ما را این قدر عزیز و با عزت کردی با این شغل !!!!!!!!!

مدرسه ای می سازیم

در آغاز :این نوشته مال خودم نیست و متاسفانه نویسنده ی آن را نمی شناسم .پارسال همین موقع ها توی مطبی از روی مجله نوشتمش البته با عجله .  

در مجالی که برایم باقی است 

باز همراه شما مدرسه ای می سازیم  

که در آن همواره اول صبح 

به زبانی ساده 

مهرتدریس کنند 

وبگویندخدا 

خالق زیبایی 

وسراینده ی عشق ،

آفریننده ی ماست 

مهربانی است که مارا به نکویی 

دانایی 

زیبایی 

وبه خود می خواند 

جنتی داردنزدیک ،زیباوبزرگ 

دوزخی داردبه گمانم  

کوچک وبعید 

درپی سودایی است 

که ببخشدمارا 

وبفهماندمان 

ترس،بیرون ازدایره ی رحمت اوست 

ادامه مطلب ...

زبان فارسی2

مقالات از نظر هدف و محتوی چند دسته اند؟ « فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی » جزءکدام دسته می باشد؟ 

در گروهای زیر واژ ه های غلط را بیابید و شکل درست آ نها را بنویسید

الف- رعفت و عطوفت ب- نقض و دلکش ج- ذلّت و لغزش- مطبوع و فرمانروا  

د معمور و مطیع و- قضا و بیکار

 

واج ها و هجاهای کلمات زیر را مشخص کنید .فراوان.......                        آبادان............

در جمله مرکب مقابل جمله ی هسته و جمله ی وابسته را مشخص کنید» 

چون امتحان داشتم به میهمانی نرفتم

با توجه به جمله ی « من دانشگاه را ساخته ا م »ویژگی های واژ ه ی  « دانشگاه » را بنویس. 

 نمودار درختی گروه اسمی مقابل را رسم کنید .    این دانشمند بزرگ ایران  

 - تکواژ ههای واژ ه ی  دا نشجو را بنویس؟ 

درس بزرگ انیشتین

روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا دانشجویانش را به مبارزه بطلبد.

او پرسید: `آیا خداوند هر چیزی را که وجود دارد، آفریده است؟`

دانشجویی شجاعانه پاسخ داد: "بله."

استاد پرسید: "هر چیزی را؟"

پاسخ دانشجو این بود: "بله هر چیزی را."

استاد گفت: "در این حالت، خداوند شر را آفریده است. درست است؟ زیرا شر وجود دارد."

برای این سوال، دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند.

استاد از این فرصت حظ برده بود که توانسته بود یکبار دیگر ثابت کند که ایمان و اعتقاد فقط یک افسانه است.

ناگهان، یک دانشجوی دیگر دستش را بلند کرد و گفت: "استاد، ممکن است که از شما یک سوال بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته."

دانشجو پرسید: "آیا سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته، آیا شما هرگز احساس سرما نکرده اید؟"

دانشجو پاسخ داد:

"البته آقا، اما سرما وجود ندارد. طبق مطالعات علم فیزیک، سرما عدم تمام و کمال گرماست و شئی را تنها در صورتی میتوان مطالعه کرد که انرژی داشته باشد و انرژی را انتقال دهد و این گرمای یک شئی است که انرژی آن را انتقال می دهد. بدون گرما، اشیاء بی حرکت هستند، قابلیت واکنش ندارند. پس سرما وجود ندارد. ما لفظ سرما را ساخته ایم تا فقدان گرما را توضیح دهیم." 

دانشجو ادامه داد: "و تاریکی؟"

استاد پاسخ داد: "تاریکی وجود دارد."

دانشجو گفت:

"شما باز هم در اشتباه هستید، آقا. تاریکی فقدان کامل نور است. شما می توانید نور و روشنایی را مطالعه کنید، اما تاریکی را نمی توانید مطالعه کنید. منشور نیکولز تنوع رنگهای مختلف را نشان می دهد که در آن طبق طول امواج نور، نور می تواند تجزیه شود. تاریکی لفظی است که ما ایجاد کرده ایم تا فقدان کامل نور را توضیح دهیم."

و سرانجام دانشجو پرسید:

- "و شر، آقا، آیا شر وجود دارد؟خداوند شر را نیافریده است. شر فقدان خدا در قلب افراد است، شر فقدان عشق، انسانیت و ایمان است. عشق و ایمان مانند گرما و نور هستند. آنها وجود دارند. فقدان آنها منجر به شر می شود."

و حالا نوبت استاد بود که ساکت بماند. 

   نام این دانشجو آلبرت انیشتین بود..

زبان فارسی2

۱- انواع اضافه ی تعلقی و غیر تعلقی را مشخص کن. 

- کوزه ی سفال               -جاده ی شیراز 

2-بعد از مرحله ی تهیه ی طرح جه مراحلی از تحقیق وجود دارد به ترتیب بنویس. 

 

3-مقدمه مابین چه قسمت هایی از مقاله قرار دارد؟ 

 

4- نمودار درختی جمله ی زیررا بکش. 

مردم به او پهلوان می گفتند. 

 

 

5-نوع قیدها را بنویس. 

هنوز                در اصل                 با کاروان                    آرام

زبان فارسی 1

زبان فارسی1                                                                         

1-نشانه چست؟جمله ی  عید شمامبارک باد  چند نشانه دارد؟(1)

2-کلمه ای که وجودخارجی داشته ولی از زمانی برای ما وجود پیدا کرده که نام آن وارد زبان فارسی شده است بنویس.(5/)

3-دشواری شناخت زبان به چه دلایلی است؟(1/5)

4-نهاد و گزاره را در جمله  ی زیر مشخص کن.(1)

این آشنایی با علمای مختلف نام و آوازه ی غزالی را بلند می کرد.

5-جمله های زیر را کامل کن.(2)

.........نهاد اجباری جمله است.          

.......معمولا در شمار با شناسه مطابقت دارد.

مولانا جلال الدین............................

6-نهاد جدا و پیوسته را در این جمله مشخص کن و در مورد مطابقت آن ها تو ضیح بده.(1) 

  پرندگان بلند پرواز برستیغ کوه آشیانه می سازند.

7-در توصیف یک چیز به چه چیزهای توجه می کنیم؟(1)

8-برای جان بخشی یک مثال بزن.(1)

9-ویرایش کن. مدیرمحترمه وارد سالن شد(5/)

10-اجزای جمله ها را با نمودار نشان بده.(2)

اسطوره را خواندم.                  ایمان چیست؟

بازدر سحر گاهی تاریک

بازدر سحر گاهی تاریک 

مردی از چوبه ی دار آویزان 

ضجه ها تیغ کشید تافرق خود آسمان 

و پایان می پذیرد روزهای التماس و تشویش. 

ازوقتی که تورا به زور تسلیم مرگ کردند 

مرثیه ی هیچ امامی و ولی، گریه هایم را جاری نکند. 

بعداز این «من ،مرثیه خوان دل خویشتنم.. »

بعد از آن سحر که تو را مردند یک سوال نقش سیاهی در ذهن من ایجاد نمود. 

که تو را مردن این گونه حق بود؟ 

خواست خدا ؟ 

قانون شریعت؟ 

یانه ...

ونمی دانم... 

روزگاری مرگ برایم خدادادی و طبیعی محسوب می شد. 

بعد از آن واقعه همه ی کوزه ی افکارم وارونه شدو ریخت. 

مرگ مثل شکستن یک کوزه اتفاقی هم هست. 

اما اعدام این چه مرگی است  !!!!!!!!!!!!!!!!!!

خدایا... !!!!خدایا... !!!!!!!!!!

درد را گفتن، درد را بر کاغذ نوشتن ... 

قالب خاصی لازم نیست .

من نمی خواهم شعر بگویم، هرگز  

شعر وزن و قافیه و تخیل دارد  

 کسی برای اشک هایش قالب زیبا نمی جوید .

اشک را می ریزد بدون آن که بداند به کجا می ریزد. 

من خیالات نمی بافم مرگ تو پرده ی نازک و زیبای خیالاتم را پاره کرد و سوزاند. 

چشم هایم را به دنیایی که چنان زیبا نیست ،بگشاد .

قافیه، قفل به گنجینه ی احساس من است.   

مرگ داد است و اعدام بیداد.

پس ردیف سخن من این است  :

وای  وای وای ... 

وای از بیدادو ستم. 

وای از اعدام.

سیب،سبد،باران ،مادر...

آن مرد،تا آبادی می آید . 

آن مرد ،با اسب در باران می آید . 

آبادی   آب دارد . 

آبادی   آباد است . 

آن مردخندان می آید.  

آبادی صفادارد. 

آن مرداز کاربه خانه برمی گردد. 

او خانه و خانواده رادوست دارد. 

آن مادر با سبد به بازار رفت. 

 آن زن در باران با سبد می آید . 

آن مادر در سبدسیب دارد .  

سیب ،سبد،باران ،مادر.خانه 

مرد، اسب ،کار، خانواده 

بچه ها در کوچه بازی می کنند . 

آن ها اسباب بازی ندارند ،آن ها شادی دارند. 

آن دختر قالی می بافد . 

آن دختر رنگ ها را دوست دارد . 

آن دختر خیال های رنگی می بافد.   

کوچه،بازی،بچه ،شادی 

خیال،رنگ،قالی  

              *  *   *

آبادی ،شهرشدوشهرکلان شهر.  

 شهرهواندارد.  

هوای شهر باران می خواهد. 

شهر بدون باران آبادی ندارد. 

این مرد، به جای اسب  سمند دارد.  

این مرد در باران از کارواش می آید .  

این مرد از آمدن باران خوش حال نیست.  

این مرد هر سال چندباربه تایلند می رود . 

او تا مدتی شارژ است . 

اوتا نیم روز سیر می خوابد.

این زن در پاساژ پرسه می زند . 

این زن نمی داند چه می خواهد، بخرد.  

گل هادر باغچه از بی آبی می پژمرند.

این پسر جین می پوشد .  

او به خانه گرد خوشحالی می برد.

پژمان پای رایانه تا سپیده می چرد. 

این دختر در کیفش مدادهای رنگی دارد . 

او تابلوی صورتش را پای آینه ساعت ها رنگ می زند.  

این مرد ،این زن،این دختر ،این پسر ناشادند. 

 آن ها توی خانه لای وسایلشان گم می شوند . 

آن ها مدرن هستند.!!!!!!!!!  

تایلند،پرسه،پاساژ 

تابلو،جین،وسایل،شارژ

یه بیابون لاله

گل ایوون بهاردل من        

           یه بیابون لاله زار دل من 

خداراشکر!

عصر وقتی پشت شیشه ایستادم ،نگاهم به ابر های تیره افتاد ،با خودم چند بار بلند تکرار کردم که: به گمانم که بیاید باران. به گمانم که بیاید باران .  

هنوز از فروشگاه خارج نشده بودم که بوی باران فضا را پر کرده بود و  باران روی سقف فروشگاه ضرب گرفته بود دوباره همان حس غریب زیبا وجودم راپرکرد به بیرون نگاه کردم و چند بار بلند گفتم ماشااله .آقایی گفت :خوبه یا بد ؟گفتم خوب خیلی هم خوب! 

شوهرم گفت : ماشین کثیف شد . !!!!!! 

مردم خیلی بی تفاوت بودند انگار نه انگار بعد از مدتها باران باریده است .انگارنه انگار بارون مهمون بهاری شهر ماشده ،شهری که وقتی بارون نمی یاد جهنم آلودگی میشه شهری که بقاو سلامتیش به آب و بارون بسته است .شهری که تب باران داره . 

من نمی دانم از هیجان خودم تعجب کنم یا از بی هیجانی مردم. 

تمام روزهایی که دیگران توی شلوغی و هوای سنگن شهر دنبال ست کردن گل رومیزیشون با گل قالیشون و گل قوریشون  با نقش دستمال سفره شون ،گل سرشون با گل دامنشون هستند من به نیومدن بارون فکر می کردم . 

تمام شبهایی که مردها به بالا رفتن نرخ سکه و دلار و قطع نشدن یارانه هاشون و خرید اجناس از ترس گرانی فکر می کردند من به خشک شدن رود خونه و نیومدن بارون ... 

فکر نکن من کشاورزم نه من یک معلمم و عاشق بارون. 

وقتی باران می آید انگار خدا آمده است تا نزدیک گونه های من . 

شعر کوچه ها از فریدون مشیری

بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم

 

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

 

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

 

شدم ان عاشق دیوانه که بودم

 

در نهانخانه ی جانم گل عشق تو درخشید

 

باغ صد خاطره خندید ، عطر صد خاطره پیچید

 

یادم امد که شبی با هم از ان کوچه گذشتیم

 

پر گشودیم و در ان خلوت دل خواسته گشتیم

 

ساعتی بر لب ان جوی نشستیم

 

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

 

من همه محو تماشای نگاهت

 

اسمان صاف و شب ارام

 

بخت خندان و زمان رام

 

خوشه ی ماه فرو ریخته در اب

 

شاخه ها دست بر اورده به مهتاب

 

شب و صحرا و گل و سنگ

 

همه دل داده به اواز شباهنگ

 

یادم امد تو به من گفتی

 

از این عشق حذر کن

 

ساعتی چند بر این اب نظر کن

 

اب ائینه ی عشق گذران است

 

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

 

باش فردا که دلت با دگران است

 

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

 

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

 

سفر از پیش تو هرگر نتوانم ، نتوانم

 

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

 

چون کبوتر لب بام تو نشستم

 

تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم

 

باز گفتم که توصیادی و من اهوی دشتم

 

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

 

حذر از عشق ندانم ، نتوانم

 

اشکی از شاخه فرو ریخت

 

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت

 

اشک در چشم تو لرزید      

 

ماه بر عشق تو خندید

 

یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم

 

پای در دامن اندوه کشیدم

 

نگسستم ، نرمیدم

 

رفت در ظلمت شب ، ان شب و شب های دگر هم

 

نگرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم

 

نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم

 

بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم. 

 

عبرت بزرگ

امروز هم بنا به رسم سالهای پیش، بعداز تحویل سال  ،راهی باغ رضوان شدیم تا سال نو را بازیارت اهل قبور آغاز کنیم . بعد از مدت زمانی که در ترافیک سنگین راه ورودی باغ رضوان گذراندیم به هرحال موفق به زیارت شدیم .بچه ها در ماشین خسته شده بودندوغر می زدند به آن ها سفارش کردم که من اصلا با این رسم نو پدید نه چندان دل پسند ،موافق نیستم و دلم هم نمی خواهد کسی در چنین لحظات و با چنین وضعی سر قبرم بیاید . 

صحنه ی دیدن یک دعوا و شنیدن فحش های هرزه از دهان دو همشهری ، خانمی محترم که در ماشین کناری باقیافه ی حق به جانب، چندین بار لفظ عوضی ر ا تقدیم مان کرد و...واقعا شاید اگر این مرده ها زبان داشتند بر ز نده ها نهیب می زدند که ای کاش از خیر این کار می گذشتید و در این آغاز سال از ما یاد نمی کردید. 

یک کوزه شب بو،بطری آب و شاید یک بسته گز و شیرینی و یک فاتحه این ها تنها سهم عزیز از دست رفته ای است که تا بود بسیار از پی دنیا دویدو رفت وتنها خاطره اش با ما ماند .روح شان شاد. 

واما یک پیام در گوش ما :هر کس از ما کند به نیکی یاد      یادش اندر جهان به نیکی باد  

و یک عبرت بزرگ : اغتنام فرصت.