آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

درس بزرگ انیشتین

روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا دانشجویانش را به مبارزه بطلبد.

او پرسید: `آیا خداوند هر چیزی را که وجود دارد، آفریده است؟`

دانشجویی شجاعانه پاسخ داد: "بله."

استاد پرسید: "هر چیزی را؟"

پاسخ دانشجو این بود: "بله هر چیزی را."

استاد گفت: "در این حالت، خداوند شر را آفریده است. درست است؟ زیرا شر وجود دارد."

برای این سوال، دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند.

استاد از این فرصت حظ برده بود که توانسته بود یکبار دیگر ثابت کند که ایمان و اعتقاد فقط یک افسانه است.

ناگهان، یک دانشجوی دیگر دستش را بلند کرد و گفت: "استاد، ممکن است که از شما یک سوال بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته."

دانشجو پرسید: "آیا سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته، آیا شما هرگز احساس سرما نکرده اید؟"

دانشجو پاسخ داد:

"البته آقا، اما سرما وجود ندارد. طبق مطالعات علم فیزیک، سرما عدم تمام و کمال گرماست و شئی را تنها در صورتی میتوان مطالعه کرد که انرژی داشته باشد و انرژی را انتقال دهد و این گرمای یک شئی است که انرژی آن را انتقال می دهد. بدون گرما، اشیاء بی حرکت هستند، قابلیت واکنش ندارند. پس سرما وجود ندارد. ما لفظ سرما را ساخته ایم تا فقدان گرما را توضیح دهیم." 

دانشجو ادامه داد: "و تاریکی؟"

استاد پاسخ داد: "تاریکی وجود دارد."

دانشجو گفت:

"شما باز هم در اشتباه هستید، آقا. تاریکی فقدان کامل نور است. شما می توانید نور و روشنایی را مطالعه کنید، اما تاریکی را نمی توانید مطالعه کنید. منشور نیکولز تنوع رنگهای مختلف را نشان می دهد که در آن طبق طول امواج نور، نور می تواند تجزیه شود. تاریکی لفظی است که ما ایجاد کرده ایم تا فقدان کامل نور را توضیح دهیم."

و سرانجام دانشجو پرسید:

- "و شر، آقا، آیا شر وجود دارد؟خداوند شر را نیافریده است. شر فقدان خدا در قلب افراد است، شر فقدان عشق، انسانیت و ایمان است. عشق و ایمان مانند گرما و نور هستند. آنها وجود دارند. فقدان آنها منجر به شر می شود."

و حالا نوبت استاد بود که ساکت بماند. 

   نام این دانشجو آلبرت انیشتین بود..

زبان فارسی2

۱- انواع اضافه ی تعلقی و غیر تعلقی را مشخص کن. 

- کوزه ی سفال               -جاده ی شیراز 

2-بعد از مرحله ی تهیه ی طرح جه مراحلی از تحقیق وجود دارد به ترتیب بنویس. 

 

3-مقدمه مابین چه قسمت هایی از مقاله قرار دارد؟ 

 

4- نمودار درختی جمله ی زیررا بکش. 

مردم به او پهلوان می گفتند. 

 

 

5-نوع قیدها را بنویس. 

هنوز                در اصل                 با کاروان                    آرام

زبان فارسی 1

زبان فارسی1                                                                         

1-نشانه چست؟جمله ی  عید شمامبارک باد  چند نشانه دارد؟(1)

2-کلمه ای که وجودخارجی داشته ولی از زمانی برای ما وجود پیدا کرده که نام آن وارد زبان فارسی شده است بنویس.(5/)

3-دشواری شناخت زبان به چه دلایلی است؟(1/5)

4-نهاد و گزاره را در جمله  ی زیر مشخص کن.(1)

این آشنایی با علمای مختلف نام و آوازه ی غزالی را بلند می کرد.

5-جمله های زیر را کامل کن.(2)

.........نهاد اجباری جمله است.          

.......معمولا در شمار با شناسه مطابقت دارد.

مولانا جلال الدین............................

6-نهاد جدا و پیوسته را در این جمله مشخص کن و در مورد مطابقت آن ها تو ضیح بده.(1) 

  پرندگان بلند پرواز برستیغ کوه آشیانه می سازند.

7-در توصیف یک چیز به چه چیزهای توجه می کنیم؟(1)

8-برای جان بخشی یک مثال بزن.(1)

9-ویرایش کن. مدیرمحترمه وارد سالن شد(5/)

10-اجزای جمله ها را با نمودار نشان بده.(2)

اسطوره را خواندم.                  ایمان چیست؟

بازدر سحر گاهی تاریک

بازدر سحر گاهی تاریک 

مردی از چوبه ی دار آویزان 

ضجه ها تیغ کشید تافرق خود آسمان 

و پایان می پذیرد روزهای التماس و تشویش. 

ازوقتی که تورا به زور تسلیم مرگ کردند 

مرثیه ی هیچ امامی و ولی، گریه هایم را جاری نکند. 

بعداز این «من ،مرثیه خوان دل خویشتنم.. »

بعد از آن سحر که تو را مردند یک سوال نقش سیاهی در ذهن من ایجاد نمود. 

که تو را مردن این گونه حق بود؟ 

خواست خدا ؟ 

قانون شریعت؟ 

یانه ...

ونمی دانم... 

روزگاری مرگ برایم خدادادی و طبیعی محسوب می شد. 

بعد از آن واقعه همه ی کوزه ی افکارم وارونه شدو ریخت. 

مرگ مثل شکستن یک کوزه اتفاقی هم هست. 

اما اعدام این چه مرگی است  !!!!!!!!!!!!!!!!!!

خدایا... !!!!خدایا... !!!!!!!!!!

درد را گفتن، درد را بر کاغذ نوشتن ... 

قالب خاصی لازم نیست .

من نمی خواهم شعر بگویم، هرگز  

شعر وزن و قافیه و تخیل دارد  

 کسی برای اشک هایش قالب زیبا نمی جوید .

اشک را می ریزد بدون آن که بداند به کجا می ریزد. 

من خیالات نمی بافم مرگ تو پرده ی نازک و زیبای خیالاتم را پاره کرد و سوزاند. 

چشم هایم را به دنیایی که چنان زیبا نیست ،بگشاد .

قافیه، قفل به گنجینه ی احساس من است.   

مرگ داد است و اعدام بیداد.

پس ردیف سخن من این است  :

وای  وای وای ... 

وای از بیدادو ستم. 

وای از اعدام.

سیب،سبد،باران ،مادر...

آن مرد،تا آبادی می آید . 

آن مرد ،با اسب در باران می آید . 

آبادی   آب دارد . 

آبادی   آباد است . 

آن مردخندان می آید.  

آبادی صفادارد. 

آن مرداز کاربه خانه برمی گردد. 

او خانه و خانواده رادوست دارد. 

آن مادر با سبد به بازار رفت. 

 آن زن در باران با سبد می آید . 

آن مادر در سبدسیب دارد .  

سیب ،سبد،باران ،مادر.خانه 

مرد، اسب ،کار، خانواده 

بچه ها در کوچه بازی می کنند . 

آن ها اسباب بازی ندارند ،آن ها شادی دارند. 

آن دختر قالی می بافد . 

آن دختر رنگ ها را دوست دارد . 

آن دختر خیال های رنگی می بافد.   

کوچه،بازی،بچه ،شادی 

خیال،رنگ،قالی  

              *  *   *

آبادی ،شهرشدوشهرکلان شهر.  

 شهرهواندارد.  

هوای شهر باران می خواهد. 

شهر بدون باران آبادی ندارد. 

این مرد، به جای اسب  سمند دارد.  

این مرد در باران از کارواش می آید .  

این مرد از آمدن باران خوش حال نیست.  

این مرد هر سال چندباربه تایلند می رود . 

او تا مدتی شارژ است . 

اوتا نیم روز سیر می خوابد.

این زن در پاساژ پرسه می زند . 

این زن نمی داند چه می خواهد، بخرد.  

گل هادر باغچه از بی آبی می پژمرند.

این پسر جین می پوشد .  

او به خانه گرد خوشحالی می برد.

پژمان پای رایانه تا سپیده می چرد. 

این دختر در کیفش مدادهای رنگی دارد . 

او تابلوی صورتش را پای آینه ساعت ها رنگ می زند.  

این مرد ،این زن،این دختر ،این پسر ناشادند. 

 آن ها توی خانه لای وسایلشان گم می شوند . 

آن ها مدرن هستند.!!!!!!!!!  

تایلند،پرسه،پاساژ 

تابلو،جین،وسایل،شارژ

یه بیابون لاله

گل ایوون بهاردل من        

           یه بیابون لاله زار دل من 

خداراشکر!

عصر وقتی پشت شیشه ایستادم ،نگاهم به ابر های تیره افتاد ،با خودم چند بار بلند تکرار کردم که: به گمانم که بیاید باران. به گمانم که بیاید باران .  

هنوز از فروشگاه خارج نشده بودم که بوی باران فضا را پر کرده بود و  باران روی سقف فروشگاه ضرب گرفته بود دوباره همان حس غریب زیبا وجودم راپرکرد به بیرون نگاه کردم و چند بار بلند گفتم ماشااله .آقایی گفت :خوبه یا بد ؟گفتم خوب خیلی هم خوب! 

شوهرم گفت : ماشین کثیف شد . !!!!!! 

مردم خیلی بی تفاوت بودند انگار نه انگار بعد از مدتها باران باریده است .انگارنه انگار بارون مهمون بهاری شهر ماشده ،شهری که وقتی بارون نمی یاد جهنم آلودگی میشه شهری که بقاو سلامتیش به آب و بارون بسته است .شهری که تب باران داره . 

من نمی دانم از هیجان خودم تعجب کنم یا از بی هیجانی مردم. 

تمام روزهایی که دیگران توی شلوغی و هوای سنگن شهر دنبال ست کردن گل رومیزیشون با گل قالیشون و گل قوریشون  با نقش دستمال سفره شون ،گل سرشون با گل دامنشون هستند من به نیومدن بارون فکر می کردم . 

تمام شبهایی که مردها به بالا رفتن نرخ سکه و دلار و قطع نشدن یارانه هاشون و خرید اجناس از ترس گرانی فکر می کردند من به خشک شدن رود خونه و نیومدن بارون ... 

فکر نکن من کشاورزم نه من یک معلمم و عاشق بارون. 

وقتی باران می آید انگار خدا آمده است تا نزدیک گونه های من . 

شعر کوچه ها از فریدون مشیری

بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم

 

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

 

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

 

شدم ان عاشق دیوانه که بودم

 

در نهانخانه ی جانم گل عشق تو درخشید

 

باغ صد خاطره خندید ، عطر صد خاطره پیچید

 

یادم امد که شبی با هم از ان کوچه گذشتیم

 

پر گشودیم و در ان خلوت دل خواسته گشتیم

 

ساعتی بر لب ان جوی نشستیم

 

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

 

من همه محو تماشای نگاهت

 

اسمان صاف و شب ارام

 

بخت خندان و زمان رام

 

خوشه ی ماه فرو ریخته در اب

 

شاخه ها دست بر اورده به مهتاب

 

شب و صحرا و گل و سنگ

 

همه دل داده به اواز شباهنگ

 

یادم امد تو به من گفتی

 

از این عشق حذر کن

 

ساعتی چند بر این اب نظر کن

 

اب ائینه ی عشق گذران است

 

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

 

باش فردا که دلت با دگران است

 

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

 

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

 

سفر از پیش تو هرگر نتوانم ، نتوانم

 

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

 

چون کبوتر لب بام تو نشستم

 

تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم

 

باز گفتم که توصیادی و من اهوی دشتم

 

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

 

حذر از عشق ندانم ، نتوانم

 

اشکی از شاخه فرو ریخت

 

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت

 

اشک در چشم تو لرزید      

 

ماه بر عشق تو خندید

 

یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم

 

پای در دامن اندوه کشیدم

 

نگسستم ، نرمیدم

 

رفت در ظلمت شب ، ان شب و شب های دگر هم

 

نگرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم

 

نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم

 

بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم. 

 

عبرت بزرگ

امروز هم بنا به رسم سالهای پیش، بعداز تحویل سال  ،راهی باغ رضوان شدیم تا سال نو را بازیارت اهل قبور آغاز کنیم . بعد از مدت زمانی که در ترافیک سنگین راه ورودی باغ رضوان گذراندیم به هرحال موفق به زیارت شدیم .بچه ها در ماشین خسته شده بودندوغر می زدند به آن ها سفارش کردم که من اصلا با این رسم نو پدید نه چندان دل پسند ،موافق نیستم و دلم هم نمی خواهد کسی در چنین لحظات و با چنین وضعی سر قبرم بیاید . 

صحنه ی دیدن یک دعوا و شنیدن فحش های هرزه از دهان دو همشهری ، خانمی محترم که در ماشین کناری باقیافه ی حق به جانب، چندین بار لفظ عوضی ر ا تقدیم مان کرد و...واقعا شاید اگر این مرده ها زبان داشتند بر ز نده ها نهیب می زدند که ای کاش از خیر این کار می گذشتید و در این آغاز سال از ما یاد نمی کردید. 

یک کوزه شب بو،بطری آب و شاید یک بسته گز و شیرینی و یک فاتحه این ها تنها سهم عزیز از دست رفته ای است که تا بود بسیار از پی دنیا دویدو رفت وتنها خاطره اش با ما ماند .روح شان شاد. 

واما یک پیام در گوش ما :هر کس از ما کند به نیکی یاد      یادش اندر جهان به نیکی باد  

و یک عبرت بزرگ : اغتنام فرصت.

عبرت بزرگ

امروز هم بنا به رسم سالهای پیش، بعداز تحویل سال  ،راهی باغ رضوان شدیم تا سال نو را بازیارت اهل قبور آغاز کنیم . بعد از مدت زمانی که در ترافیک سنگین راه ورودی باغ رضوان گذراندیم به هرحال موفق به زیارت شدیم .بچه ها در ماشین خسته شده بودندوغر می زدند به آن ها سفارش کردم که من اصلا با این رسم نو پدید نه چندان دل پسند ،موافق نیستم و دلم هم نمی خواهد کسی در چنین لحظات و با چنین وضعی سر قبرم بیاید . 

صحنه ی دیدن یک دعوا و شنیدن فحش های هرزه از دهان دو همشهری ، خانمی محترم که در ماشین کناری باقیافه ی حق به جانب، چندین بار لفظ عوضی ر ا تقدیم مان کرد و...واقعا شاید اگر این مرده ها زبان داشتند بر ز نده ها نهیب می زدند که ای کاش از خیر این کار می گذشتید و در این آغاز سال از ما یاد نمی کردید. 

یک کوزه شب بو،بطری آب و شاید یک بسته گز و شیرینی و یک فاتحه این ها تنها سهم عزیز از دست رفته ای است که تا بود بسیار از پی دنیا دویدو رفت وتنها خاطره اش با ما ماند .روح شان شاد. 

واما یک پیام در گوش ما :هر کس از ما کند به نیکی یاد      یادش اندر جهان به نیکی باد  

و یک عبرت بزرگ : اغتنام فرصت.

بهار،نوروز،ایران

بها ر سبزترین کلام و آهنگ

نوروز تازه ترین ترنم دیرین در گوش زمان 

ایران بهین گهواره ی کهن فرهنگ   

بهار،نوروز،ایران

این هرسه جاودان  

«تاهست آدمی  

تاهست عالمی » 

                 فرهمندوپیروز باشید.