آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

از دریا تا کویر

از زیارت آب های گرم و آرام خلیج فارس می آیم از دیار شرجی جنوب .


این چند روز با طلوع خورشید به خلیج سلام دادم اما دیروزبه ناچار برایش دست تکان دادم و از او به امید دیدار دوباره اش


خدا حافظی کردم .

بدرود سرزمین آب و آفتاب،خلیج همیشه فارس.


***

کویر باشکوه و راز آمیز و تنهاست مثل خدا.


امروز صبح توی قطار از طلوع زیبای خورشید در کویر یزد عکس گرفتم.کویر هم مثل دریا زیباست .


می گویم کویر هم مثل من تنهاست .می گوید مزه نریز مثل همیشه .می گویم : دیدی گفتم تنهام چون تو حرف هایم را 


نمی فهمی حسم را نمی یابی.این تنهایی مفهومش غیر از آن تنهایی است که تو در ذهنت داری .


ومن همچنان از تماشای خار بوته ها و کوه های لخت و خورشیدی که نرم و گرم خاک ها و شن های کویر را لمس می کند و


نوازش می نماید ،سیر نمی شوم .


کویر هم مثل خدا تنهاست.


در امتداد خط قطار، کویر هم نگاهش با ماست و می پایدمان که چگونه نگاهش می کنیم و آیا شکوهش را درک می نماییم.یا


پرده را می کشیم تا دیدنش خسته مان نکند .


کویر زیباست اما فکر گسترش آرامش به سوی شهر می تر ساندم و دیگر نمی توانم بنویسم .پس صفحه های دفتر را مثل


طومار مچاله می کنم یعنی که نمی خواهم اندیشه ی هجوم کویر آزرده ام کند.

عشق کشتی

از دیشب خیلی خوشحال بود .چند روز پیش می گفت بقیه وقتی گوششون می شکنه شیرینی می برند.اون وقت شما به من گیر می دید که چرا گوشت را به این روز در آوردی و من باید بترسم از این که شما با من در بیافتید.

بعد از کل کل کردن با باباش کلی گریه کرد. تمام حرفاش را با گریه و بغض گفت .شما نمی خواید من پیشرفت کنم به یه جایی برسم .


اما امروز خیلی خوشحال بود. بهم دیشب گفت مامان تو از من راضی هستی که می روم کشتی .تو باید راضی باشی که من به یه جایی برسم.

گفتم راضیم برا این گفتم برو بدن سازی که نخوای این راه دورا بری.من می خوام تو خودت باشی و موفق هم باشی. اما طاقت این سختی ها که به خودت می دی را ندارم. می ترسم به درست نرسی .

- قول می دم درسمم بخونم .آخه من درسم و رشته ام تو مدرسه هم دیگه ورزشه ( امسال می رود هنرستان تربیت بدنی).

شما و بابا مرا دل سرد می کنید .

هرورزشی آسیب هایی هم داره من تازه کلی حسرت این روزا داشتم که گوشم بشکنه .


خیلی تغییر کرده صبح تاریک و روشن با زنگ موبایلش پامی شه نماز می خونه .یک روز در میان می ره باشگاه و بعضی روزا آفتاب نزده می ره که بدوه و طناب بزنه و تمرینات آمادگی جسمانی بکنه.


چند روز پیش که شورای شهر تهران توی تلویزیون مصاحبه داشتند می دیدم که چقدر از دیدن آقای دبیر و گوشهای شکسته اش لذت می برد تا آخر مصاحبه را دید .

شده عشق کشتی. امروز صبح هم رفت و یک سینی شیرینی توپ خرید تا ببره باشگاه از خونه تا باشگاه دو بار باید سوار اتو بوس بشه می دونم سختشه اما می گه کاری نداره ( آسونه). این شیرینی را باید امروز ببرم که همه ی باشگاه خوشحالندو بایک تیر دو نشون بزنم .

آخه دیشب گزارش رسید که کشتی ورزش ملی ما ایرانی ها جزو مسابقات المپیک می مونه . 

براش خیلی خوشحالم و می دونم که همتش بلنده خدا کنه سربلند باشه.

درخت

من درختی هستم پهلو زده بر کویر ،پشت بر شهری بزرگ و رو در کویر تنهایی . من سایه دارم وریشه در ژرفای خاک ،درتلاش برای سبز بودن ،سبز ماندن ،سایه داشتن . 

به دنبال آب ،خاک گرم کویر را می کاوم .و از همه بیشتر بر هجوم سموم  و گردبادبر شهری که بر آن پشت کرده ام می ترسم .من از غفلت شهر از سبز شدن  می ترسم و از هجوم سیاهی .

من از یاس یاس ها و خاموش شدن ترانه ی آنها در باد می ترسم ومن می خواهم یاس ها صدای غربت گل های سوخته را هم چنان در کوه های خوابیده منعکس کند.  

 

چهار اصل زندگی


از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چند اصل بنا کردی؟

فرمود چهار اصل:

1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم

2- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم

3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردم

4- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم...


سابقه ی سرودملی درایران

 

 

شاهان قاجار پس از مشاهده نواخته شدن سرود ملی در دیدارهای رسمی اروپا به چند نفر از موسیقی‌دانان ماموریت دادند چنین سرودی برای ایران تهیه کند ولی این کار هرگز در دوران قاجار عملی نشد. از جمله موسیو لومر سرودی ساخت که پس از اجرا مورد قبول پادشاه قرار نگرفت. یکی از دانشجویانی که در زمان احمدشاه قاجار در آلمان مشغول به تحصیل بوده نیز نقل می‌کند که هنگام رژه در مقابل امپراتور آلمان، به دلیل آنکه سرود ملی ایران در آن زمان وجود نداشته‌است به ناچار سرود عمو سبزی‌فروش را اجرا کرده‌اند. اولین سرود ملی، سرود شاهنشاهی ایران، در دوره رضاشاه توسط سالار معزز ساخته و به‌ عنوان سرود ملی چندین‌ سال اجرا گردید. بعد از آن علی‌نقی وزیری آهنگی دیگر در دوران محمدرضا شاه پهلوی بر روی همان شعر ساخت. در دوران پس انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷، ابتدا سرود پاینده بادا ایران و سپس در سال ۱۳۷۱ سرود جمهوری اسلامی ایران به عنوان سرود ملّی به کار رفته‌اند.

 

باورهای نادرست پیرامون سرود «ایران جوان» 

قطعه‌ای ۴۰ تا ۵۰ ثانیه‌ای موسیقی به عنوان سلام شاه در دوره قاجار توسط موسیو لومر، موسیقی‌دان نظامی فرانسوی، ساخته و اجرا می‌گردد. این موسیقی بی‌کلام هرگز موسیقی ملی نبوده بلکه هر بار هنگام ورود و بر تخت نشستن شاه اجرا می‌شده‌است.

پیمان سلطانی بر اساس این تم و ترانه‌ای که توسط بیژن ترقی سروده شده‌است، آهنگی ساخت که برای ارکستر ملل تنظیم و به همراه خواننده اجرا گردید. از این قطعه در بسیاری از محافل به اشتباه با عنوان نخستین سرود ملّی ایران یاد شده‌است. سلطانی ضمن رد این شایعه، تمامی اجراهای داخل و خارج از ایران این اثر به غیر از اجرای صحنه‌ای ارکستر ملل با صدای سالار عقیلی (که هنوز به صورت رسمی منتشر نشده) را، ناقض حقوق پدیدآورنده خوانده‌است.

نام جاوید وطن
صبح امید وطن
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
وطن ای هستی من

شور و سرمستی من
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
بشنو سوز سخنم
که همآواز تو منم
همه جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم

بشنو سوز سخنم
که نوا گر این چمنم
همه جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه شاد و خوش و نغمه زنان
ز صلابت ایران جوان
ز صلابت ایران جوان
ز صلابت ایران جوان

                               برگزیده از ویکی پدیا

دسته گل

لباس گل بهی بیمارستان تنش بود و یک عینک درشت روی صورتش خیلی مرتب روسریش رابسته بود و لفظ قلم حرف میزد به ظاهرش نمی اومد مریض باشه اما بود.

چند تا برگ  علف ها ی باغچه با چند گل رز تو دستاش بود .

گفت : می گند گل تو نیارید گل کثیفه گلای به این قشنگی را نمی گذارند ببرم تو .دختر م می خاد بیاد دیدنم این جا منتظرش می شینم می خام گلا را بدم بهش .


 *   *   *


اون یه مادره که منتظره دخترش بیاد ملاقاتش اما حالا صبحیه کی می یاد ملاقات ؟!

توی دلم شور برداشت : کاش دختر یادش نره که مادرش منتظرشه کاش بیاد و این گلا را از دستش  بگیره.

 
 *   *   *

زن ادامه داد : اسلام در خطر است ما باید برای اسلام جون و خونمون رابدیم از اسلام عزیز تر چی داریم.


 *   *   *

توی راهرو بیمارستان بخش روانپزشکی ، یک مادر بیمار، یک دسته گل تودستش و نگران اسلام .


توی راهرو بیمارستان بخش روانپزشکی من نگران شدم که دختر نیاد به ملاقات مادرش و او مجبور بشه گل ها را بریزه توی سطل آشغال و یا به زور ازش بگیرند بریزند توی سطل آشغال.


این نگاه و درک عمیق و این حس نازک همیشه مرا عذاب داده.

می نویسم تا دیگه فکرم را مشغول نکنه.

رازونیاز

من از این پنجره ی رو به خدا   

که در آن رنگی پیدا نیست جز آبی و سفید  

 با تو صحبت دارم  

با تو که همه وقت و همه جا نفسم می بخشی  

و مرا همراهی  

ای خدا  

سینه ام را کردم مثل صحرا خالی   

خالی از خار هوس ، خالی از مار تنفر  

مثل دریا ی بزرگ، پر از شور و شعف  

و دلم را بستم به نگاه امید 

آرزویم این است که تلنگر بزنی  

بر دل بسته ی آنان که تورا در راهی 

 می جویند که به تر کستان است  

و نمی  دانند که خدا را باید توی این ثانیه ها و کنار گل سرخ و به همراه نسیم پیدا کرد 

،که نه ،او خود پیداست  

 

و بدانند که لازم هم نیست از روی یک کتاب دعا ی عربی  

با تو  گویند  سخن

نه بهتراست بازبان دل و لهجه ی مادر ی خود تورا مثل یک دوست خطابت بکنند . 

همچو آن شبان  

که بدون ترتیب و بدون آداب  

دربیابان دلش هوهومی کرد.

فلانی ماستش را کیسه کرده است!



در روزگاری نه چندان دور وزیر شاه عباس به او گفت: قوت(غذای) بیشتر مردم فقیر ماست است و ماست بند ها نیز مرتب قیمت ماست را بالا می برند. حکمی صادر فرمائید که قیمت ماست ها زیاد نشود…. تا به مردم بیچاره فشار وارد نیاید.

پادشاه نیز امر می کند که قیمت ماست نباید از فلان مقدار بیشتر شود.
از این ماجرا مدتی می گذرد تا اینکه روزی به پادشاه خبر می دهند که ماست بند های شهر دو نوع ماست می
فروشندماست شاه عباسی که به قیمت اعلام شده به فروش می رود و ماستی که به قیمت بالا تر عرضه می گردد.

پس از این خبر پادشاه یک روز با لباس مبدل به بازار می رود و طلب ماست می کند. ماست بند می گوید: چه ماستی می خواهی؟
پادشاه با تعجب می پرسد: ماست می خواهم دیگر! چه فرقی
 می کند؟

ماست بند می گوید: گوئی تازه به این مملکت آمدی؟! در این ولایت دو نوع ماست داریم. ماست شاه عباسی که همان دوغی است که در جلوی در است و به قیمت اعلام شده به فروش می رود و ماستی هم پشت دکان داریم که ماستی سفت و آب رفته است و قیمتش بالاتر از قیمت اعلام شده است. حالا از کدام می خواهی؟


پادشاه دستور می دهد که ماست بند را وارونه از در دکان آویزان کنند و کمرش را محکم ببندند و تمام ماست های آب بسته را در پاچه های شلوارش بریزند و بعد پاچه هایش را محکم ببندند و آن قدر در آن حالت بماند تا تمام آب ماست ها کشیده شود

بعد از این حکم تمام ماست بندها از ترس شاه Tماست های خود را در کیسه کردند و مقابل در دکان آویختند
این شد که از آن پس هر کسی که کاری را از روی ترس و اجبار انجام می دهد می گویند که:
فلانی ماستش را کیسه کرده است!