آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

اشتغال زنان

اشتغال از هر نوعی که باشد زنان را از منفعل بودن باز می دارد .تحمل مشکلات کار به زنان تجربه و تجربیات به آنان اعتماد به نفس وقدرت شناخت خودو جامعه و قدرت تصمیم گیری و ابراز وجود می دهد و توانمندی های آنان را در زمینه ی خانه داری وایفای نقش همسری ومادری وایفای نقش های اجتماعی در صحنه های مختلف بالا می برد.

اگر چه اشتغال زنان در چنین جامعه ای ممکن است آسیب هاو سختی های مضاعف برای زنان داشته باشد و اگر چه مردها و مسئولین و سعی نکنند تا به مسئله ی اشتغال زنان به عنوان حق انسانی توجه کننداما ما هر بار که سوخته ایم فروزان تر تابیده ایم وبه قول معروف کاروان از واق واق سگ ها باز نمی ایستد و همچنان روبه آینده ای بهتر پیشرفت می کند.

ما سعی می کنیم در کنار کار، مردان و زنانی بپروریم آزاده و آزاد و توانمندتادر کوره راه زندگی نهراسندو به دختران خود می آموزیم که با تحصیل علم در همه ی عرصه  های اقتصادی ،فرهنگی ،هنری و...پررنگ ترحضوریابندومردان آینده نیز مسلماباتغییرفکری و فرهنگی زنان تغییر خواهند کرد.آینده در دستان ماست.از زبان تو زن شاغل ایرانی می نویسم:

من کار کردم اگر چه در آمدم آن قدر نبودکه بتوانم حتی ماهی یکبار کارگری رابه خانه بیاورم تا کمکم باشد.

 من کار کردم اگر چه یادم نرفت وظایف خانه داریم را و روزهای تعطیلی و استراحتم را صرف پاکیزگی خانه و امور فرزندان نمودم اما بااین حال که خسته ام به خود می بالم که چه توانمندم.

من کار کردم بدون این که بخواهم یا بتوانم حقوقم را صرف خرید تجملات کنم اما شادم از این که هیچ گاه دستم به سوی کسی دراز نشد و همچنان قانع و ساده اماسربلند و مستغنی زندگی کردم .

من کار کردم و چه شب ها که از اضطراب وظایفم خوابم نبرد اما خشنودم از این که به چنان ادراکی از مسائل اجتماعی دست پیدا کردم که هیچ آسوده بر ساحلی به آن نرسیدومی دانم باهر سختی آسانی است و این سنت الهی است.

خدای من با خدای تو که قوانین مرد سالانه از خود صادر می کند تفاوت دارد.خدای من همان خدایی است که مرا از جنس تو آفریدتا هر دو مکمل هم باشیم، تا به نیروی خرد دنیایی بهتر بسازیم.

ما اگر چه هم چون ماه تابیدیم وبه شما نور  تاباندیم اما لکه های سیاهش رابرای خود نگه داشتیم.

و شما ای مردان کاریز هایی نباشید که گمان کرده اند رودها برای این هستند که به سویتان جاری شوند.شماهم ماه را باور کنید و بدانید خداوند برای تمام گل هایی که به سویمان می فرستد چشم به راه پاسخ ماست و هنوز از انسان ناامیدنیست.

دیدمت کودکی در آغوش داشتی و یکی دیگردست های کوچکش را بر روی کیف پر از برگه های کارت گذاشته بودو دست دیگرت کیفی پر از وسایل بچه و خوراکی هایی که شب پیش تا دیر وقت مشغول آماده کردنشان بودی. از اتو بوس پیاده شدی و به طرف مهد کودک حرکت می کردی.

دیدمت همان طور که توی ایستگاه اتوبوس سرما این پا و آن پا می کردم تورادیدم خواستم از تلاش تو عکسی بگیرم پیش خود گفتم شایدراضی به این کا ر نباشی پس جوری عکس گرفتم که صورتت رو به تنور باشد تو باآن روپوش سفید نان داغ جلوی مشتری ها می گذاشتی.

دیدمت به بازارآمده بودی تانتیجه ی یک سال زحمت خودراباآن تاجرفرش فروش مبادله کنی بادیدن تویادآن زنی افتادم که مدتی بودنان آورخانه اش راازدست داده بودودیگر...اوباسوادی کم می خواست مداح شودبه اوگفتم اگرقالی بلدی قالی بباف امااوبه دنبال کاری راحت می گشت .

دیدمت توی اتوبوس خیلی خسته بودی رنگت پریده بودونمی توانستی روی پا بایستی پس روی پله ی اتوبوس نشستی.دست هاوچهره ات نشان می دادکه ازکارخانگی در بالای شهر برمی گردی به هوای خانه ات درپایین شهرمردی بیماردر خانه داشتی وفرزندانی که امیدشان به دستان توبود.

دیدمت خانم وکیل  که چگونه ازحقوق زنان وکودکان دفاع می کنی وچنان ازخودت مایه گذاشتی که مراشگفت زده ی خودکردی میدانم ازسرزنش های خارمغیلان وتهمت های ناروا نمی هراسی .

دیدمت که همسرت قدر تورا نمی داند اماحساب حقوقت را داردوتوصبورانه ماندی چرا که مسئولیت های خود را در قبال زندگی می دانستی و به تعهد خود وفا دار بودی دلت پربود از غصه اماوقتی به محل کارت رسیدی یک لبخند نشاندی گوشه ی لبت و به امور ارباب رجوع رسیدگی کردی و حتی درد دل های آن ها را نیز به درد های دلت افزودی.

آن هایی که ما را ضعیفه می دانند حتی نخواستند با تعامل باری از دوشمان بردارندوظایفمان را خوب می دانستند ولی وظایف شان را خوب ادانکردندچرا که تنها یادشان داده بودند به مرد بودنشان ببالالند.

فهمیدم چه کشیدی وقتی دختر بچه ای بودی تورا به مردی سپردند و آن مرد با تو بد رفتاری می کرد و توسرانجام از او جدا شدی و شدی کارگر یک کارخانه تابتوانی از یک زندگی ذلت بار عزت درونی خود راباز یابی.

  رازقی ،شکیبایی،صفایی،توکلی ،مهربانی ،مویدومددی،شفیقی وآگاهی،افتخاری وکریمی،پاک روان دوستی و ستوده و کاردان و شرافتمند این هاهمه می تواند پسوند نام تو باشدتورادوست دارم و می دانم لایق دوست داشتنی نه دلسوزی.

دلم به حال دختری می سوزد که در عوض مدادرنگی و کتاب توی کیفش پراست ازهفت قلم لوازم آرایشی آواره ی خیابان و پارک.

دلم به حال دختری می سوزد که پدرش برای رد کردن یک نان خور از سر سفره او را به عقد مرد دیگری در می آورد.

دلم به حال دختری می سوزد که پدرو مادرش عوض هزینه کردن برای آموزش علم و هنر و...از لحظه ی تولدش برایش پس انداز می کنندتا جهازی آبرومند و دهان پر کن به او بدهند.

دلم به حال دختری می سوزد که از خدا فقط یک شوهر می خواهد و از شوهر ناتوان خود همه چیز طلب می کندو برای مردی هم که چند شیفت کار می کندتا توقعات خانمش را برآورده کندوخستگی طاقت از او می بَردوتوقعات همسر دل از او می بُرد.

دلم به حال زنی می سوزد که تن خود را ارزان می فروشدامانه، او از ته دل به آن کارش راضی نیست او به دنبال دستی است که دستگیرش باشدو سرپناهی که پناهش باشدو می دانم که چنین چیزی را برای دخترش نمی خواهدچرا که می داندخود به غلط دچار شده است.

من خدا را شکر می کنم که در هوای پاک و خدایی صبحگاهی بامردان و زنانی شریف وکوشا همراه می شوم.زنانی که از در آمد خود نیازمندان رایاری می رسانندو هرگز عمر با عزت شان را صرف برنامه های بیهوده و خرج های بی فایده نمی کنند.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد