آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

سی توصیه مهم ، با حوصله مطالعه کنید :

1- هر روز 10 تا 30 دقیقه پیاده‌روى کنید و به هنگام راه رفتن، لبخند بزنید. این بهترین داروى ضدافسردگى است.


2- هر روز حداقل 10 دقیقه در یک مکان کاملاً ساکت و بى‌سر و صدا بنشینید.


3-هرگز از خوابتان نزنید. یک دستگاه ضبط فیلم بخرید و برنامه‌هاى تلویزیونى مورد علاقه‌تان که شبها دیروقت پخش مى‌شوند را ضبط کنید و روز بعد ببینید.


4- هر روز صبح که از خواب بلند مى‌شوید، جمله زیر را تکمیل کنید: «هدف امروز من ....................... است.»


5- این سه «الف» زندگى کنید: انرژى، اشتیاق، احساس یگانگى. 


6-نسبت به سال قبل کتاب‌هاى بیشترى بخوانید و بازى‌هاى بیشترى بکنید.


7-هر روز زمانى را براى دعا، مدیتیشن، یوگا و یا نظایر آن بگذارید.


8-با افراد بالاتر از 70 ساله و نیز افراد کمتر از 6 ساله وقت بگذرانید.


9-به هنگام بیدارى، رویاپردازى کنید.


10-بیشتر از میوه‌ها و سبزیجات تغذیه کنید.


11-چاى سبز، مقدارى زیادى آب، کلم، بادام و فندق را در رژیم غذایى روزانه ‌تان بگنجانید.


12-سعى کنید هر روز بر روى لب حداقل سه نفر لبخند بیاورید.


13-ریخت و پاش و آشفتگى را از خانه، ماشین و میز کارتان دور سازید.


14-انرژى خود را صرف شایعات، موضوعات گذشته، افکار منفى یا چیزهایى که از کنترل شما خارج است نکنید. درعوض، انرژى خود را مصروف جنبه‌هاى مثبت زمان حاضر سازید.


15-بدانید که زندگى مانند مدرسه است و شما براى یادگیرى به اینجا آمده‌اید. مسائل، جزئى از برنامه درسى است که ظاهر مى‌شوند و از بین مى‌روند، درست مثل مسائل کلاس ریاضى، امّا درس‌هایى که از آن‌ها یاد مى‌گیرید براى همیشه پا برجا مى‌ماند.


16-صبحانه را زیاد، ناهار را متوسط و شام را کم بخورید.


17-خودتان را زیاد جدّى نگیرید. هیچکس دیگر هم این کار را نمى‌کند.


18-لزومى ندارد که در هر بحثى برنده شوید، اختلاف نظرها را بپذیرید .


19-.با گذشته خود صلح کنید تا «حال»تان خراب نشود.


20-زندگى خودتان را با دیگران مقایسه نکنید.


21-هیچکس مسئول شادى و رضایت شما نیست بجز خودتان.


22-هر مصیبت یا ضایعه‌اى که برایتان پیش مى‌آید به خودتان بگوئید: «آیا 5 سال دیگر، این اتفاق اهمیتى خواهد داشت؟


23-همه را به خاطر همه چیز ببخشید.

 

24-آنچه دیگران درباره شما فکر مى‌کنند به شما مربوط نیست.


25-هر وضعیتى، چه خوب و چه بد، تغییر خواهد کرد

  

26-به هنگام بیمارى، کارتان از شما مراقبت نمى‌کند، دوستانتان از شما مراقبت مى‌کنند. تماس خود را با آن‌ها حفظ کنید.


27-بهترین اتفاق براى شما هنوز روى نداده است.


28-گاه گاهى به افراد خانواده‌تان تلفن کنید و بهشان بگوئید که به فکرشان هستید.


29-هر شب قبل از رفتن به رختخواب، جمله زیر را تکمیل کنید. «من امروز به خاطر ...................... خوشحال و سپاسگزارم»


 30-این متن را براى کسانى که دوستشان دارید بفرستید.

سکوت


نیاز نیست که ایمان خود را فریاد کنم
این درختان (که با هزار زبان) گنگ و خاموشند،
و این خاک پر گل و ریحان،
که گوشهای دراز علف را هر سو پهن کرده است،
خود از هر خطیبی گویاترند
این ستارگان، با فروغ بی پایان،
همه لب فرو بسته اند،
و تپه ها و دشتها دم فرو برده اند،
اما همه بی زبان از خدا سخن می گویند

چارلز هنسن تاون

Silence
I need not shout my faith. Thrice eloquent
Are quiet trees and the green, listening sod;
Hushed are the stars, whose power is never spent;
The hills are mute: yet how they speak of God!

Charles Hanson Towne (1877-1949)

برگرفته از کتاب "در قلمرو زرین"
به قلم حسین الهی قمشه ای

 

یادی از قیصر امین پور


خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری 
قیصر امین پور

یلدا مبارک


شب ولادت میترا ،الهه ی مهر بر آن شویم همانند پیشینیان


اهریمن وجودمان را مغلوب ساخته تا روشنایی مهر و محبت در دلمان جوانه زند و بذر عشق و


دوستی  طولانی ترین شب سال را منور کند.. یلدا مبارک


نوش جان

موفقیت شاید در یک قدمی شما باشد.

 برگرفته از کتاب قدرت برنامه ریزی نویسنده : برایان تریسی مترجم : محمد خان بابایی ص172-173

شعر از شاعری ناشناس :

وقتی مشکلی رخ می دهد

وقتی جاده سربالایی است

وقتی پول ،کم و بدهی زیاد است.

وقتی دلت می خواهد لبخند بزنی،مجبوری آه بکشی

ووقتی تحت فشاراوضاع و شرایطی،

نفس بکش،اماتسلیم نشو!

زندگی سرشارازفرازونشیب است.

ما می دانیم و لمسش می کنیم

بارها شکست می خوریم

ووقتی که بایدبکوشیم ،دست از کارو تلاش بر می داریم.

اگر پیشرفت کنداست،هرگزتسلیم نشو!

موفقیت شاید در یک قدمی شما باشد.

درمقابل شدیدترین ضربات ،به نبرد ادامه بدهید.

دربدترین شرایط است که نباید تسلیم شوید!


                          *     *     *

و چند جمله از همین کتاب:

هر چه بیشتر بدانید کمتر دستخوش ترس می شوید.


موفقیت همیشه در یک قدمی شکست است.

بابا

در داستانهای هزار و یک شب آمده است که
" مردی بود عبدالله نام که از راه صید ماهی
با درویشی و مسکنت خانواده خود را روزی می رساند.
روزی صید سنگینی به دامش افتاد،
که گمان برد ماهی بزرگ و پر برکتی است
اما وقتی دام را به ساحل آورد و باز کرد
مردی را دید به شکل و شمایل خویش که از دام بیرون آمد.
پرسید کیستی و نامت چیست؟
و در این حوالی به چه کار آمده ای
گفت من جفت و همزاد تو هستم که
در قعر دریا زندگی می کنم و نامم عبدالله است.
من عبدالله دریایی و تو عبدالله زمینی،
به دیدن تو آمده ام
و سبدی از جواهرات جانانه و
شاهانه برایت هدیه آورده ام.
عبدالله گفت قدمت مبارک، خوش آمدی و
چه خوشتر که چندی میهمان ما باشی.
او را به خانه برد و آنچه رسم مهمان دوستی بود بجا آورد
تا زمانی که عبدالله دریایی یاد وطن کرد و
نزد یاران دریایی بازگشت.
یاران دور او را گرفتند که
از عجایب و غرایب روی زمین بر ما حکایت کن
گفت عجایب بسیار دیدم اما
از همه عجیبتر موجودی بود که او را "بابا" می گفتند
این مرد مظلوم و محجوب هر روز صبح از خانه بیرون می رفت
تا شام کار می کرد و به هر زحمتی تن می داد 
وآنچه خانوده اش نیاز داشت برای آنها می آورد
و تازه خرده می گرفتند که این چیست و آن چیست،بهتر از این می باید
و باز فردا مرد عازم کار می شد و وعده می داد که همه خواستها را چنانکه پسند آنها است بر آورد.
یاران گفتند این ممکن نیست،
آن مرد می توانست وقتی می رود دیگر باز نگردد
شاید زنجیری به پایش بسته بودند و
شب اورا خانه می کشیدند
گفت من هم همین گمان را داشتم
اما خوب نگاه کردم و دیدم هیچ زنجیری به پا ندارد
صبح با پای آزاد می رود و شام با پای آزاد باز می گردد.

اصحاب دریا نمی دانستند که
در جهان زنجیرهای پنهانی هست
که مردان را می برد و می آورد:

زنجیر زلفت هر طرف دیوانه وارم می کشد
با اشتیاقم می برد، بی اختیارم می کشد
مهدی الهی قمشه ای

این سودای عشق است که
مرد را به قعر دریا می کشاند
تا مرواریدی صید کند و
به گردن نازنینی بیندازد که اورا دوست دارد
اینهمه شور و غوغای شعر و غزل 
و اینهمه عربده مستانه و زمزمه شاعرانه 
که بازار جهان را به خریداری گرم کرده 
و کالای عشق را رونق بخشیده، از کجاست؟

بلبل اگر نه مست گل است این ترانه چیست
گر نیست عشق، زمزمه عاشقانه چیست
سلمان ساوجی

زمزمه همین بلبلان بیدل و مردان مقبل است
که فضای هزاران هزار خانه را گرم کرده
و آوای جان بخش عشق من، عشق من را 
چون نسیم عطر گردان بهشتی همه جا به طنین آورده است. 
و آفتاب نگاه این عاشقان است
که کودکان در آن نشو و نما می کنند تا زنان و مردان شوند
و زنان به ذوق کرشمه معشوقی
بالهای بهشتی خود را به سر مردان می گشایند
چه خوشتر که زنان قدر عشق و جان فشانی مردان را بدانند
و مردان قدر این فرشته رویان فرشته خو را
که چون چراغ جادوی علاء الدین هزار کار شگفت از ایشان می آید
بیش از پیش دریابند
و فرزندان نیز منزلت رفیع این صورت فلکی دو پیکر را
که چون دو ستاره فرخنده فال پدر و مادر
در آسمان اقبالشان بهم پیوسته اند،
هر دم بیش از پیش قدر شناسند.

قدرآیینه بدانیم چو هست
نه درآن وقت که افتاد و شکست


حسین الهی قمشه ای
برگرفته از داستانهای هزار و یک شب

بامن حرف بزن



ببین

دلخوری، باش.
عصبانی هستی، باش.
قـهــری، باش.
هر چی می‌خوای باشی باش
ولی،
حق نداری با من حرف نزنی، فـهمیـدی…!؟

خـسـرو شکیـبایی (روحش شاد)

گمشده

 

ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺷﺪﻡ،
ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ،
ﺭﻧﮕﻬﺎﯼ ﭼﺮﺍﻍ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎ ﺭﺍ،
ﺣﺘﯽ ﺟﺪﻭﻝ ﺿﺮﺏ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻫﯿﭻ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﯼ ﮔﻢ
ﻧﻤﯿ ﺸﻮﻡ،
ﺍﻣﺎ  ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﮔﻢ ﻣﯿ ﺸﻮﻡ .
ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ...
ﺣﺴﯿﻦ ﭘﻨﺎﻫﯽ

باز گرد ای خاطرات کودکی


اولین روز دبستان باز گرد 
کودکی ها شاد و خندان باز گرد

باز گرد ای خاطرات کودکی 
بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند 
یادگاران کهن ماناترند

درسهای سال اول ساده بود 
آب را بابا به سارا داده بود

درس پنداموز روباه و خروس 
روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است 
سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود 
فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز و سرمای شدید 
ریز علی پیراهن از تن میدرید

تا درون نیمکت جا می شدیم 
ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم 
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت 
دوشمان ازحلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود 
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

همکلاسی های درد و رنج و کار 
بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد 
کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود 
جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک می شدیم 
لااقل یک روز کودک می شدیم

ای معلم نام و هم یادت بخیر 
یاد درس آب و بابایت بخیر

ای دبستانی ترین احساس من 
باز گرد این مشق ها را خط بزن

شعر از : محمد علی حریری جهرمی


چهار اصل زندگی


از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چند اصل بنا کردی؟

فرمود چهار اصل:

1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم

2- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم

3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردم

4- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم...


سابقه ی سرودملی درایران

 

 

شاهان قاجار پس از مشاهده نواخته شدن سرود ملی در دیدارهای رسمی اروپا به چند نفر از موسیقی‌دانان ماموریت دادند چنین سرودی برای ایران تهیه کند ولی این کار هرگز در دوران قاجار عملی نشد. از جمله موسیو لومر سرودی ساخت که پس از اجرا مورد قبول پادشاه قرار نگرفت. یکی از دانشجویانی که در زمان احمدشاه قاجار در آلمان مشغول به تحصیل بوده نیز نقل می‌کند که هنگام رژه در مقابل امپراتور آلمان، به دلیل آنکه سرود ملی ایران در آن زمان وجود نداشته‌است به ناچار سرود عمو سبزی‌فروش را اجرا کرده‌اند. اولین سرود ملی، سرود شاهنشاهی ایران، در دوره رضاشاه توسط سالار معزز ساخته و به‌ عنوان سرود ملی چندین‌ سال اجرا گردید. بعد از آن علی‌نقی وزیری آهنگی دیگر در دوران محمدرضا شاه پهلوی بر روی همان شعر ساخت. در دوران پس انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷، ابتدا سرود پاینده بادا ایران و سپس در سال ۱۳۷۱ سرود جمهوری اسلامی ایران به عنوان سرود ملّی به کار رفته‌اند.

 

باورهای نادرست پیرامون سرود «ایران جوان» 

قطعه‌ای ۴۰ تا ۵۰ ثانیه‌ای موسیقی به عنوان سلام شاه در دوره قاجار توسط موسیو لومر، موسیقی‌دان نظامی فرانسوی، ساخته و اجرا می‌گردد. این موسیقی بی‌کلام هرگز موسیقی ملی نبوده بلکه هر بار هنگام ورود و بر تخت نشستن شاه اجرا می‌شده‌است.

پیمان سلطانی بر اساس این تم و ترانه‌ای که توسط بیژن ترقی سروده شده‌است، آهنگی ساخت که برای ارکستر ملل تنظیم و به همراه خواننده اجرا گردید. از این قطعه در بسیاری از محافل به اشتباه با عنوان نخستین سرود ملّی ایران یاد شده‌است. سلطانی ضمن رد این شایعه، تمامی اجراهای داخل و خارج از ایران این اثر به غیر از اجرای صحنه‌ای ارکستر ملل با صدای سالار عقیلی (که هنوز به صورت رسمی منتشر نشده) را، ناقض حقوق پدیدآورنده خوانده‌است.

نام جاوید وطن
صبح امید وطن
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
وطن ای هستی من

شور و سرمستی من
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
بشنو سوز سخنم
که همآواز تو منم
همه جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم

بشنو سوز سخنم
که نوا گر این چمنم
همه جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه شاد و خوش و نغمه زنان
ز صلابت ایران جوان
ز صلابت ایران جوان
ز صلابت ایران جوان

                               برگزیده از ویکی پدیا

فلانی ماستش را کیسه کرده است!



در روزگاری نه چندان دور وزیر شاه عباس به او گفت: قوت(غذای) بیشتر مردم فقیر ماست است و ماست بند ها نیز مرتب قیمت ماست را بالا می برند. حکمی صادر فرمائید که قیمت ماست ها زیاد نشود…. تا به مردم بیچاره فشار وارد نیاید.

پادشاه نیز امر می کند که قیمت ماست نباید از فلان مقدار بیشتر شود.
از این ماجرا مدتی می گذرد تا اینکه روزی به پادشاه خبر می دهند که ماست بند های شهر دو نوع ماست می
فروشندماست شاه عباسی که به قیمت اعلام شده به فروش می رود و ماستی که به قیمت بالا تر عرضه می گردد.

پس از این خبر پادشاه یک روز با لباس مبدل به بازار می رود و طلب ماست می کند. ماست بند می گوید: چه ماستی می خواهی؟
پادشاه با تعجب می پرسد: ماست می خواهم دیگر! چه فرقی
 می کند؟

ماست بند می گوید: گوئی تازه به این مملکت آمدی؟! در این ولایت دو نوع ماست داریم. ماست شاه عباسی که همان دوغی است که در جلوی در است و به قیمت اعلام شده به فروش می رود و ماستی هم پشت دکان داریم که ماستی سفت و آب رفته است و قیمتش بالاتر از قیمت اعلام شده است. حالا از کدام می خواهی؟


پادشاه دستور می دهد که ماست بند را وارونه از در دکان آویزان کنند و کمرش را محکم ببندند و تمام ماست های آب بسته را در پاچه های شلوارش بریزند و بعد پاچه هایش را محکم ببندند و آن قدر در آن حالت بماند تا تمام آب ماست ها کشیده شود

بعد از این حکم تمام ماست بندها از ترس شاه Tماست های خود را در کیسه کردند و مقابل در دکان آویختند
این شد که از آن پس هر کسی که کاری را از روی ترس و اجبار انجام می دهد می گویند که:
فلانی ماستش را کیسه کرده است! 

ببخشای ای روشن عشق


به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز
فروریخت پرها نکردیم پرواز
ببخشای ای روشن عشق بر ما ببخشای!
ببخشای اگر صبح را ما به مهمانی کوچه دعوت نکردیم
ببخشای اگر روی پیراهن ما نشان عبور سحر نیست
ببخشای ما را اگر از حضور فلق روی فرق صنوبر خبر نیست
نسیمی گیاه سحرگاه را در کمندی فکنده‌ست و تا دشت بیداریش می‌کشاند
و ما کمتر از آن نسیمیم
در آن سوی دیوار بیمیم
ببخشای ای روشنای عشق بر ما ببخشای
به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز
فرو ریخت پرها نکردیم پرواز


شفیعی کدکنی

شر شری بارون (به لهجه ی اصفهانی بخوان)

سرما به پیشوازی زمسون می یاد

سرتاسری محله بارون می یاد

دیفالی خونه یواش یواش خیس می شد

شرشری بارون از تو نادون می یاد

کف می زنن درختا با رقصی باد

چنقذه امرو بادا تیفون می یاد     

یه گربه خاکی می پرد تو خرند

ننم می گد حکمنی مهمون می یاد

بشش می گم چنقذه ساده ی ننه

کی شومیه از خونه بیرون می یاد

اما اونی که الای تصدقش شم

اگر بیاد تو تنی من جون می یاد

 رویی درختا اینقذه پر نگو

اوی غِلاغه بوگو بیبینم اون می یاد

غِلاغه می گد این چیزا کشکس عامو

به فکری نون باش که زمسون می یاد.

از همه ی دوستانی که برایم نظر گذاشته اند متشکرم.

هجو یا مدح ،پله به پله

گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود که یکی از شعرای درباری(عوفی) را دید و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول می‌گذارد مصراعی بگوید که سلطان حکم قتلش را بدهد و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت مصراع دوم را چنان بگوید که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد بلکه شاعر را شایسته پاداشی...

گران کند و همینطور در ادامه ...
شاعر قبول کرد و سلطان پا به پله اول گذاشت.

شاعراین چنین سرود:
.
.
.
.
.
سالها بود تو را می کردم
همه شب تا به سحرگاه دعا

یاد داری که به من می دادی
درس آزادگی و مهر و وفا

همه کردند چرا ما نکنیم
وصف روی گل زیبای تو را

تا ته دسته فرو خواهم کرد
خنجر خود به گلوگاه نگاه

تو اگر خم نشوی تو نرود
قد رعنای تو از این درگاه

مادرت خوان کرم بود و بداد از پس و پیش
به یتیمان زر و مال و به فقیران بز و میش

یاد داری که تو را شب به سحر می‌کردم
صد دعا از دل مجروح پریشان احوال

وه که بر پشت تو افتادن و جنبش چه خوشست
کاکل مشک فشان با وزش باد شمال

عوفی خسته اگر بر تو نهد منع مکن
نام عاشق کشی و شیوه آشوب احوال