آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

ورزش معجزه می کند.


ورزش معجزه می کند. اگر می خواهید سالم باشید ورزش کنید.

ورزش استرس را از بین می برد .

به شما اعتماد به نفس می دهد به طوری که به فکر عمل کردن بینی و کشیدن پوست و...نمی افتید.

ظاهر شما را زیبا نشان می دهد .

از شما شخصیتی اجتماعی و باارزش می سازد.

باعث می شود در کارهایتان مدیریت بهتری داشته باشید .

به شما مدیریت زمان یاد می دهد ودر نتیجه قدر وقت را می دانید .

امید به زندگی در شما زیاد می شود.

مهربان می شوید و در عین حال موقر و متین جلوه می کنید.

دستگاه هاضمه خود راترمیم و می کنید و به راه می اندازید .

نیروی بدنی خود را افزایش می دهید.

نیروی عقل و خرد ورزی  را در خود بیدار می کنید.

جرات نه گفتن پیدا می کنید.

برهدف و انگیزه خود در زندگی مصمم می شوید.

آری ،با ورزش به جنگ ناامیدی، تنهایی ،افسردگی، اعتیاد و خود کم بینی یا غرور و بیماریهای جسمی ،دردهای عصبی و ناراحتی های روحی ورزذیلت های اخلاقی و معضلات فردی و اجتماعی برویدخلاصه  تا خدا بروید.

انگار غشنی را خوندی!


      یادش به خیر بچه که بودم از خوندن این دعا خوشحال می شدم چون می دونستم که روزای آخره.هم خوشحال بودم هم ناراحت .خوشحال که پایان ضعف و بی حالیه و ناراحت که دیگر با دوستانمون نمی تونیم توی مسجد سحرا با هم قرار بگذاریم و بعد از مسجد تا صبح توی کوچه مون با هم قدیا حرف بزنیم و کوچه را آب و جارو بکشیم . اون روزا از با هم حرف زدن و بازی خسته نمی شدیم .یادش به خیر.

      وقتی کلمه ی غشنی را می خوندند خانمای توی مسجد هم به هم نگاه می کردندوخندشون می گرفت چون فکر می کردند داره می گه که از گشنگی غش کردم.

این کلمه یک ضرب المثل شده وقتی یک نفر را روزه برده اصطلا حا می گند انگار غشنی را خوندی!


      سال 75-76 بود .ماه رمضان بود . سال های آغازین کارم و من توی یک روستا کار می کردم که حدودا صد و خرده ای کیلومترتا اصفهان فاصله داشت و من آن جا در هفته چند روز بیتوته می کردم و آخر هفته به خانه بر می گشتم.

       جمعه منتظر بودیم تا فردا را عید اعلام کنند و ما نخواهیم این راه دور را برویم و برگردیم اما انتظار بی فایده بود عید اعلام نشد ومن مثل شنبه های پیشین صبح قبل از 6 از خانه زدم بیرون. تاریک روشن سوار مینی بوس شدیم .وراهی محل کار . رفتیم کلاس و حدودا ساعت 10بود که اعلام شد عیداست زیاد خوشحال نشدیم چرا که تعطیلیون را ازدست داده بودیم و هم عید را .تا ما برمی گشتیم خونه بعد از ظهر می شد .عجب عیدی بود اون عید فکر می کنم همه اون عید را یادشون مونده علی الخصوص کارمندا.

عید فطر عید بازگشت به فطرت پاک خدایی بر همه مبارک.

ببخشای ای روشن عشق


به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز
فروریخت پرها نکردیم پرواز
ببخشای ای روشن عشق بر ما ببخشای!
ببخشای اگر صبح را ما به مهمانی کوچه دعوت نکردیم
ببخشای اگر روی پیراهن ما نشان عبور سحر نیست
ببخشای ما را اگر از حضور فلق روی فرق صنوبر خبر نیست
نسیمی گیاه سحرگاه را در کمندی فکنده‌ست و تا دشت بیداریش می‌کشاند
و ما کمتر از آن نسیمیم
در آن سوی دیوار بیمیم
ببخشای ای روشنای عشق بر ما ببخشای
به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز
فرو ریخت پرها نکردیم پرواز


شفیعی کدکنی

همان دختر نه مادر نه معلم


دختری دلش قارو قور می کند.

اما گهگاه توی باغ مطالعه راه می رود و می خواند گاه درس گاه آواز

کتابهایی که زیر چادرش می گذارد

در کیفش جا نمی گیرد.

جلد اول حافظنامه، بوستان ،گلستان

آینده برایش مبهم است واما مثل خیام نمی اندیشد.

ترجیح می دهد به دنبال مولانا گهگاه در باغستان های عرفان سیر کند تا در کوچه پس کوچه های تکراری زندگی .



دختر مثل کلاغ های سیاه کنار یک جاده ی برفی تعطیل، ایستاده تادست غیب برایش یک وسیله ی امن برساند و او را بگذارد در مدرسه اش پشت مسجد روستا .

ظاهرش آرام امادرونش با خدایش غوغاست.

توبا خدای خود انداز کار و دل خوش دار       که رحم اگر نکند مدعی خدابکند.

 

 

مادری از دم مهد کودک باعجله تاسرخیابان می دود در حالی که اشک در چشمانش یخ زده است و گوشهایش پر از گریه هاویا التماس های دو کودک است:

مدرسه ام نباید دیر شود همچنان که هیچ وقت نشد.

 

همان دختر نه مادر نه معلم

صدایش در فضای گوش ها طنین می اندازد فارغ از رنج خانه داری و دوری کودکان

ودردی که در پشت کمر و پاهایش حس می کند و قلبش که از خیلی کسان و چیزها شکسته

آری کتاب در دست دارد اما کلمات را  از حافظه اش می خواند.

چشم در چشم تک تک دختران :

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است 

        با دوستان مروت با دشمنان مدارا


عمری است از عشق وایمان وامید می گوید اما می داند خانه ی دلش خراب آبادی بیش نیست.

اوسال هاست همچنان آیه های توکل و رضا، دوستی و مدارا را بابیان شاعران کشورش در گوش فرزندان این سرزمین تلاوت می کند و خواهد کرد:

تونیکی می کن و در دجله انداز               که ایزد در بیابانت دهد باز


ملت عشق از جمله ملت ها جداست     عاشقان را ملت و مذهب خداست .


او در میان این متون به دنبال بلعیدن یک کاسه عرفان است تا بی تابی درونش را تسلی دهد.