آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

آدم های خاکستری

به نام خداوندی که آسمان ودریاراآبی وانسان هارا خاکستری آفرید

دفترهنرستان

  

    هنرآموز خیاطی ازاین که شوهرش را که راننده ی اتوبوس بوده وبعدچهارسال ازکاربیکارش کردند ، حرف می زد. یکی دیگرازهنرآموزها ازدانش آموزی می گفت که وضعشان خوب نیست ونصف روز سرکارمی رود وبعضی همکارها پارچه ازخانه برایش می آورند تا برای دوخت و دوزمشکل نداشته باشد.

   معاون پرورشی ازهمکاران می خواست که درمورد پرسش مهر شعریا مقاله و یا...بنویسند .اوبه همکاری که رشته اش زیست است و حالا جغرافی درس می دهد رو می زد که شعر بگوید.

   توی کلاس ادبیات بچه ها درس نخوانده اند وازمعلم ، وقت می خواهند تا بخوانند .معلم هم که ازصفرو منفی گذاشتن خسته شده وقت می دهد.

   معلم برگه ی مشاوررا که درمورد معرفی بچه های مشکل داراست جلویش گذاشته و نمی داند اسم که را بنویسد .نجمه که نیاز به سمعک دارد ونمی گذارد و خودش و مادرش ادعا می کنند که نیازی به سمعک ندارند. آن یکی که چشم هایش درست نمی بیند و دلش هم نمی خواهدجلو بنشیند . طوبی که قرص اعصاب می خورد وخودش می گویدوقتی عصبانی میشود،آدم خطرناکی است و معمولا سرش روی میز است یا آن یکی مائده که افسردگی شدید داردوسه بار دست به خودکشی زده است .نه آن یکی که ادعا  می کند زخم معده دارد وباید عمل کند.محدثه که می گوید برای خانواده اش بود و نبودش مهم نیست و بابا- مامانش همیشه  باهم دعوادارند یا پریا که ازبی اعتمادی و بددلی پدرو برادرش اشکش دم مشکش است . نه زهره که با مادرشوهرو شوهرش درگیری دارد.لیلا که بابایش معتاد به شیشه بوده است و مادرش قلبش درد می کند با سه تا بچه ازاوجداشده است ولیلا خودش سرکارمی رود. هیچ وقت هم درس نمی خواند وچندروزپیش که برادرسیزده ساله اش مادرش را هل داده توی شیشه و اومجبور شده است حلقه ی نامزدیش را بفروشد تا پول بخیه هایی را که به مادرش زده بودند بده ویا آن دانش آموزی که اسمش را نمی دانم وتازه به این مدرسه آمده وتمام دندان های جلویش پوسیده است وقس الی هذا... اصلاهمه ی بچه ها که بی انگیزه اند. درس نمی خوانند ودست آخرهمه ازمعلم انتظاردرصد قبولی بالا دارند. معنویت واخلاق که روزبه روزبی رنگ ترمی شود. مشکلات شخصی و خانوادگی واسترس های هر روزه ی خودش. معلم ادبیات یکی دوتااسم نوشت. اسم ها ازجدول زد بیرون . بعد اسم ها را خط زد. فکرمعلم به کلاس برگشت. وقت پرسیدن درس بود. دست آخرمعلم فقط اسم خودش را روی برگه ی مشاورنوشت وجلوی توضیحات نوشت :کوررنگی وفکرش پریشان دارد ومی ترسد که به سیاه نمایی متهم شود.

واحد110

 

   واحد110 منزل حاج خانوم صدیق، ختم انعام داشتند. خانمی که اهل مجلس «حاج خانم» خطابش می کردنداما دربین خودشان «آخوند» می نامیدندش، بالای مجلس روی مبلی تکیه زده و توی دستش بادبزن خوش آب و رنگ چینی بود و جلویش روی میزغیراز رحل وقرآن یک گلدان با دسته گلی طبیعی و یک لیوان بزرگ چای نبات زعفرانی والبته گوشی همراه آی پدی هم درکنارش بود. حاج خانم داشتند آخرین آیات سوره ی مبارکه ی انعام را با صدایی خوش تلاوت می کردند وصدایشان ازدستگاه پخش که پایین میزبود تا توی پله های ساختمان منعکس می شد .

   خانم ها بعضی روی مبل و تعدادی هم روی صندلی های آشپزخانه وعده ای هم به ناچار روی زمین نشسته بودند. پایین نشین های مجلس که بیشتر ازهمسایه ها و اهالی محل بودند، سعی شان براین بود که خوابرفتگی پا و درد کمررا تا پایان مجلس تحمل کنند وحالت معنوی خودرا ازدست ندهند.

   آخوندمجلس اکثر آیات را روخوانی و بعضی ازآن ها را هم با ترجمه  همراه می کردند. با قرائت آیات 164و165حاج خانم نگاهی به صفحه ی گوشیشان انداختند و با آرامش ترجمه ی آیه ی 164 راهم خواندند : «بگوآیاغیرازخدارا به ربوبیت گزینم درصورتی که اوست پرورنده ی هرچیز؟ وهیچ کس چیزی نیندوخت مگربرخود وهیچ نفسی باردیگری رابردوش نگیرد، بازگشت همه به سوی خداست و شما را به آن چه خلاف درآن کردید؛ آگاه خواهدساخت.»

   - حاج خانم های مجلس توجه داشته باشند که درآخرین آیه مبارکه که با عبارت «انه لغفوررحیم »تمام  می شود خداوند تاکید بربخشندگی و مهربانی خود می کند. ان شاالله ، برای این که همه ی ما،هم این صفات الهی را داشته باشیم و مشمول لطف و عنایت خداوند گردیم ؛ دست ها را بالا بیاورید. گردن ها را کج کنید و آیه ی مبارکه ی« ام یجیب» را پنج مرتبه باهم زمزمه کنیم.

    مجلس تکانی به خودش داد و همه با بهترین حالت و خوشترین صدا آیه ی شریفه را زمزمه کردند. به سفارش خانم صدیق پنج تا هم برای شفای  همه ی مریض ها به ویژه بیماران سرطانی و ام اسی که توی این گرانی و تحریم ها داروهایشان راحت گیر نمی آید؛ اضافه خواندند. بعدازآن آخوند مجلس دعا می کرد و دیگران الهی آمین می گفتند.

     ازبین جمع اشرف خانم که خودش چندتا بچه ی ، تحصیل کرده ، بیکارودم بخت داشت، گفت:«دختر، پسرهاراهم دعاکنید . خدااسباب زندگی برایشان فراهم کند.»

   حاج خانم مروتی ، یک نگاهی به همسایه مستاجرشان انداخت که به علت دیر دادن اجاره دیروز با صاحب خانه حرفشان شده بود وقشرقی به پا کرده بودند و گفت :«خدا به بی خونه ها ،خونه بدهدتا یک سقفی ازخودشان بالا سرشان باشد.» بعد به زهره خانم که دم در کز کرده بود، نگاه کرد و گفت:«خدا اسباب آزادی زندانی ها را هم فراهم کند.علی الخصوص زندانی های آبرومندی که چک دست مردم داده اند.» زهره خانم ازخجالت سرخ شد و چون فکر می کرد همه ی همسایه ها به او نگاه می کنند سرش را روی گل های قرمز قالی میخ کرد.

    بازخانم مروتی یک نگاهی چرخاند وچشمش به فاطمه خانم افتاد، گفت:«دعاکنیم خدا این جوان های معتاد وعلاف و بیکار را هدایت کند وسرشان به سنگ بخورد و آدم بشوند.» هرچی خانم مروتی می گفت، همه ی جمعیت بافرکانس بلند الهی آمین می گفتند. چشم های فاطمه خانم پرازاشک و صورت سرخش زیرچادرش پنهان شد.

   آخوند مجلس هم که دید دورافتاده دست خانم مروتی التماس دعا گفت. درهمین لحظه هم فرشته دختر صاحب خانه روبه حاج خانم گفت :«تاکسی که برای اوخبرکرده اند پشت در منتظر است.»

  یک دعاهم از زبان خانم صدیق در حالی که با یک سینی سیلوردورطلایی که تویش یک پاکت بود ، به طرف آخوند می رفت و از دست خانم مروتی هم دل خوشی نداشت ، به گوش رسید:«خدا آخرعاقبت همه مان را به خیر کند!!!»و توی دلش ادامه داد ازدست و زبان مردم . الهی آمین

    خانم مروتی نگاهی به موهای بیرون زده از روسری  دخترزیبای آقای زرندی انداخت وباحالتی نیشدار گفت :«خدا همه ی جوانان را هدایت کند که بارعایت حجاب وعفت دل حضرت فاطمه را نشکنند.»این بار فقط دوسه تا ازهم مسجدی های او آمین گفتند.

    ازبالای مجلس که اکثرا فامیل های خانم صدیق بودند ، خانم سادات گفت :«دعا کنید بارون بیاد .»خانم بغلیش گفت:« با این گناهانی که می شه خوبه سنگ روسرمون نمی یاد چه رسه به بارون .»

    خانم زرندی نگاهی به گوشه ی سالن کرد، دید فرشته و دخترهای فامیل که بعدازمدتها به هم رسیده بودند، هرکدام از توی موبایلشان چیزی می خوانند و برای این که جلب توجه نشود، نخودی می خندند و این گوشه هم خانم ها پیرو فرمایش خانم سادات مثل این که صفحه ی حوادث روزنامه ها را بخوانند، تند و تند خبرهای قتل و تجاوزواعدام می دادند.

  خانم مروتی هم که به نظرخودش همه ی بچه هایش را خوب تربیت کرده بود وچندسالی بود که دغدغه ای بابت فرزندانش نداشت چون همه را سرو سامان داده بود و فکر می کرد خیلی آدم کاردرستی است ومشکلات بقیه مردم را ناشی از گناهانشان می دانست، همچنان به همین شکل برای همه دعامی کرد. بعضی ازخانم های حاضر درجلسه هم این کار اورا پای دلسوزی و مردم داریش می گذاشتند. اما شهین خانم که همیشه با حاج خانم وحاج آقامروتی که سرکوچه تره بار فروشی داشت ، سرهرچیز توی بلوک بگو مگو داشتند، درآمدکه:«خدا به این کاسب ها هم انصاف بدهد که به خلق خدا زورنگویند و جنس  هایشان را به مشتری گران غالب نکنند.»

   حاج مریم که دنبال آخوند تابیرون رفته بود. دم سالن روبه جمع صدایش را بلند کرد و گفت :«خانم ها ، جلسه ی بعدی واحد ماست .ایشالا سه شنبه ی بعدی حدیث کسا وزیارت عاشورا برای برآوردن حاجات دسته جمع . یادتان نرود .به هرکس دیدید، اطلاع دهید.» شهین خانم که می دانست بین او و خانم صدیق رقابت و چشم وهم چشمی در حد رقابت هسته ای هست ، ابروهایش رابالا انداخت و لبهایش را غنچه کرد وتوی دلش گفت:« چه منتی هم سرجمع می گذارد!!!»

   بالای مجلس هم که چندتا خانم زیرچشمی وسایل و چینش تازه ی خانه را نگاه می کردند، ازدکوراسیون و دیزاین و مدهای جدید و تبلیغات ماهواره ها حرف می زدند.

    دختر زرندی اصلا حواسش به حرف ها و گوشه کنایه های همسایه  ها نبود وبه نوشتن پایان نامه اش با موضوع توافق هسته ای فکرمی کرد ودلش می خواست مجلس زود تمام شود واوبرود توی اتاقش ومطالبی را که به ذهنش رسیده بود، روی کاغذ بیاورد.اما خانم زرندی که یک فرهنگی بود و متوجه گوشه کنایه های خانم مروتی شده بود؛ فهمید که انگار ماندنشان درمجلس دیگر بی معنی است پس همراه دخترش بلند شدند و با کسب اجازه و دعای قبولی مجلس از صاحبخانه خداحافظی کردند و رفتند. درهمان لحظه این فکرازذهن شهین خانم گذشت که چقدراین خانم زرندی دیرجوش و مغروراست. انگارازدماغ فیل افتاده است.

 

معرفی آثارعرفان نظرآهاری


هرقاصدکی یک پیامبراست.

بالهایت راکجاجاگذاشته ای؟

چای باطعم خدا

من هشتمین آن هفت نفرم.

جوانمردنام دیگرتو.

لیلی نام تمام دختران زمین است.

و...




چادر


بعداز امتحان هماهنگ ادبیات دوم بود، توی دفتر نشسته بودیم و از هر دری حرف می زدیم .دانش آموز کلاس سومی که با مشاوره حرف می زد . می خواهد از شوهرش جدا بشود به دلیل این که بهش مشکوک شده .می گه دایم داره چت می کنه و اخیرا هم دوستانه پسره گزارشهایی از چشم چرانی های او در محل کارش داده اند و سوء ظن دختر ه قوی تر شده و....

فکرش رابکن یک دختر 16-17ساله در مرز مطلقه بودن.این داغترین موضوع بحثمون بود.

خانم مدیر به خانم معاونش گفت :پاشو بریم اداره برای فلان کارو فلان مورد و ماشینت را هم بده تعمیر گاه .

معاون می گفت نمی خوام ماشینم را بدم الان چون می ترسم تا ظهر نتونه کارش را تمام کنه و ماشینم بمونه تعمیرگاه .من این چند روز تعطیلی ماشنم را  نیاز دارم .خلاصه دست آخر گفت من چادر ندارم که بخوام بیام اداره .معاون اجرایی با خنده گفت :دوتایی تون برید لا ی یک چادر وبرید توی اداره .

معلم دینی- قرآن که تا اون لحظه سعی داشت لیست هاش را کامل کنه و تحویل بده گفت :من یک دفعه می خواستم برم اداره و چادر نداشتم .رفتم دم یک خونه ای کنار اداره و از او چادر قرض گرفتم شلیک خنده بود که فضای دفتر را برداشت .g

گفتم :ای ریاکار ها مگه مجبورید با چادر بروید که خودتون را به این حال و روز بیاندازید .

دراین بین خدمت گزار مدرسه همراه کار دادو افزود : اگه بخواهید چادر من هست .

مدیر گفت : خوب ما مجبوریم و چادر سر کردن برای مااجباری است.

بعد خطاب به معلم دینی گفت :تو که مجبور نیستی .

گفت :اخه من یعنی معلم دینیم.

گفتم :فکر کردی حالا اگه چادر سرت نکنی مجبورت می کنند ریاضی درس بدی.

و باز خنده و خنده..

این هم شیرین ترین خاطره ی اخر سال .


سی توصیه مهم ، با حوصله مطالعه کنید :

1- هر روز 10 تا 30 دقیقه پیاده‌روى کنید و به هنگام راه رفتن، لبخند بزنید. این بهترین داروى ضدافسردگى است.


2- هر روز حداقل 10 دقیقه در یک مکان کاملاً ساکت و بى‌سر و صدا بنشینید.


3-هرگز از خوابتان نزنید. یک دستگاه ضبط فیلم بخرید و برنامه‌هاى تلویزیونى مورد علاقه‌تان که شبها دیروقت پخش مى‌شوند را ضبط کنید و روز بعد ببینید.


4- هر روز صبح که از خواب بلند مى‌شوید، جمله زیر را تکمیل کنید: «هدف امروز من ....................... است.»


5- این سه «الف» زندگى کنید: انرژى، اشتیاق، احساس یگانگى. 


6-نسبت به سال قبل کتاب‌هاى بیشترى بخوانید و بازى‌هاى بیشترى بکنید.


7-هر روز زمانى را براى دعا، مدیتیشن، یوگا و یا نظایر آن بگذارید.


8-با افراد بالاتر از 70 ساله و نیز افراد کمتر از 6 ساله وقت بگذرانید.


9-به هنگام بیدارى، رویاپردازى کنید.


10-بیشتر از میوه‌ها و سبزیجات تغذیه کنید.


11-چاى سبز، مقدارى زیادى آب، کلم، بادام و فندق را در رژیم غذایى روزانه ‌تان بگنجانید.


12-سعى کنید هر روز بر روى لب حداقل سه نفر لبخند بیاورید.


13-ریخت و پاش و آشفتگى را از خانه، ماشین و میز کارتان دور سازید.


14-انرژى خود را صرف شایعات، موضوعات گذشته، افکار منفى یا چیزهایى که از کنترل شما خارج است نکنید. درعوض، انرژى خود را مصروف جنبه‌هاى مثبت زمان حاضر سازید.


15-بدانید که زندگى مانند مدرسه است و شما براى یادگیرى به اینجا آمده‌اید. مسائل، جزئى از برنامه درسى است که ظاهر مى‌شوند و از بین مى‌روند، درست مثل مسائل کلاس ریاضى، امّا درس‌هایى که از آن‌ها یاد مى‌گیرید براى همیشه پا برجا مى‌ماند.


16-صبحانه را زیاد، ناهار را متوسط و شام را کم بخورید.


17-خودتان را زیاد جدّى نگیرید. هیچکس دیگر هم این کار را نمى‌کند.


18-لزومى ندارد که در هر بحثى برنده شوید، اختلاف نظرها را بپذیرید .


19-.با گذشته خود صلح کنید تا «حال»تان خراب نشود.


20-زندگى خودتان را با دیگران مقایسه نکنید.


21-هیچکس مسئول شادى و رضایت شما نیست بجز خودتان.


22-هر مصیبت یا ضایعه‌اى که برایتان پیش مى‌آید به خودتان بگوئید: «آیا 5 سال دیگر، این اتفاق اهمیتى خواهد داشت؟


23-همه را به خاطر همه چیز ببخشید.

 

24-آنچه دیگران درباره شما فکر مى‌کنند به شما مربوط نیست.


25-هر وضعیتى، چه خوب و چه بد، تغییر خواهد کرد

  

26-به هنگام بیمارى، کارتان از شما مراقبت نمى‌کند، دوستانتان از شما مراقبت مى‌کنند. تماس خود را با آن‌ها حفظ کنید.


27-بهترین اتفاق براى شما هنوز روى نداده است.


28-گاه گاهى به افراد خانواده‌تان تلفن کنید و بهشان بگوئید که به فکرشان هستید.


29-هر شب قبل از رفتن به رختخواب، جمله زیر را تکمیل کنید. «من امروز به خاطر ...................... خوشحال و سپاسگزارم»


 30-این متن را براى کسانى که دوستشان دارید بفرستید.

سکوت


نیاز نیست که ایمان خود را فریاد کنم
این درختان (که با هزار زبان) گنگ و خاموشند،
و این خاک پر گل و ریحان،
که گوشهای دراز علف را هر سو پهن کرده است،
خود از هر خطیبی گویاترند
این ستارگان، با فروغ بی پایان،
همه لب فرو بسته اند،
و تپه ها و دشتها دم فرو برده اند،
اما همه بی زبان از خدا سخن می گویند

چارلز هنسن تاون

Silence
I need not shout my faith. Thrice eloquent
Are quiet trees and the green, listening sod;
Hushed are the stars, whose power is never spent;
The hills are mute: yet how they speak of God!

Charles Hanson Towne (1877-1949)

برگرفته از کتاب "در قلمرو زرین"
به قلم حسین الهی قمشه ای

 

یادی از قیصر امین پور


خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری 
قیصر امین پور

من برای دل خودم عکس می گیرم.2

لاله های واژگون - کوه زار های اطراف دهاقان


غروب آفتاب در افق ابری


عروس هلندی بر سر سفره


زنبور عسل در حال مکیدن شهد گل

من برای دل خودم عکس می گیرم.









یادش به خیریکی دوسالی مهمون خونه ی ما بود بعداز جفت گیری و تخم گذاری........

توی باغچه زیردرخت آلبالو.......

لطفا به پرسش من پاسخ دهید .

آن چه خوانده ایم و شنیده ایم از سیره و شیوه ی زندگی پیامبر اسلام و امامان این بوده که ایشان همیشه در خلوت و تنهایی و در تاریکی به عبادت و ذکر مشغول بوده اند و کمک ها و خیرات و صدقات خود را نیز پنهانی و در خفا به نیازمندان می رسانده اند به طوری فقراگاه حتی متوجه این که چه کسی به آن ها کمک رسانده هم نمی شده اند چه رسد به این که دیگر مردم از این قضیه بو ببرند .

حالا نمی دانم چرا مسلمانان و به زعم خود شان مومنین که بر آن اولیااقتدا می کنند و آن بزرگواران را الگو و سرمشق زندگی خود قرار داده اند مجالس ذکر و قرائت و روضه هایشان را پر سرو صدا و پرخرج برگزار می کنند به طوری که همه بفهمند آن ها بندگی می کنند و باکمک ها و نذوراتشان هم عوض این که نیازمندان را حمایت کنند سعی می کنند آشنایان و بچه محل ها و ...را بهره مند سازند.

سفره های رنگین به نام امامان و بستگانشان گستردن و خبر ختم قرآن و دعا را در بوق و کرنا کردن و پول های آن چنانی به قاری و روضه خوان و مداح دادن با  سیره ی کدام یک از انبیا و اولیا و اوصیا هم خوانی دارد؟آن چه در ظاهر و آشکار است زیاد است و زیبا پرشکوه و آن عملی که کسی شاهد آن نیست کم است و کهنه و حقیر و گاه به درد نخور.

واقعا من که درمانده ام از این مسلمانی لطفا اگر می توانید در خصوص درستی این گونه مراسم ها و اعمال مرا توجیح کنید ،دریغ ننمایید.ممنون می شوم.

یلدا مبارک


شب ولادت میترا ،الهه ی مهر بر آن شویم همانند پیشینیان


اهریمن وجودمان را مغلوب ساخته تا روشنایی مهر و محبت در دلمان جوانه زند و بذر عشق و


دوستی  طولانی ترین شب سال را منور کند.. یلدا مبارک


نوش جان

موفقیت شاید در یک قدمی شما باشد.

 برگرفته از کتاب قدرت برنامه ریزی نویسنده : برایان تریسی مترجم : محمد خان بابایی ص172-173

شعر از شاعری ناشناس :

وقتی مشکلی رخ می دهد

وقتی جاده سربالایی است

وقتی پول ،کم و بدهی زیاد است.

وقتی دلت می خواهد لبخند بزنی،مجبوری آه بکشی

ووقتی تحت فشاراوضاع و شرایطی،

نفس بکش،اماتسلیم نشو!

زندگی سرشارازفرازونشیب است.

ما می دانیم و لمسش می کنیم

بارها شکست می خوریم

ووقتی که بایدبکوشیم ،دست از کارو تلاش بر می داریم.

اگر پیشرفت کنداست،هرگزتسلیم نشو!

موفقیت شاید در یک قدمی شما باشد.

درمقابل شدیدترین ضربات ،به نبرد ادامه بدهید.

دربدترین شرایط است که نباید تسلیم شوید!


                          *     *     *

و چند جمله از همین کتاب:

هر چه بیشتر بدانید کمتر دستخوش ترس می شوید.


موفقیت همیشه در یک قدمی شکست است.

یک غم چند ساله تو دلم تازه شده

از توی اتاق خواب صدای قرائت عبدالباسط می آید می دونم پسر نوجوان از شنیدن این آوا داره لذت میبره و درتحیره .

دارم آشپزخانه را تمیز می کنم .یک دفعه بغضم می ترکه یک غم چند ساله تو دلم تازه می شه .اشک از چشمام جاری می شه . این چند شبه صدای نوحه های رنگارنگ تلویزیون نتونسته بود اشکم  دربیاره . اما خاطره ی یک غم چند ساله اشکم را در آورده .

دلم می خواد برای مظلومیت همه ی آدمها یی که به ستمی مبتلا شدند و قبل از این که از این دنیا بروند زیر فشار یک ظلم له شدند و خدا را فریاد زدند گریه کنم .آدم هایی که تنها توانستند داد بکشند و خدا را صدا بزنند و فریاد رسی هم نداشتند .

دلم می خواهد برای انسانیت های از دست رفته و فراموش شده گریه کنم.تو خودم هق هق بزنم .برای آرزو های کشته شده سوگواری کنم و برای فریاد های خفه شده سیاه بپوشم .

دلم می خواد برای حرمت های دریده شده و لگد شده ذوب شوم .بسوزم.

صدای قرآن می آید : فبای ذنب قتلت......